Freitag, 18. Mai 2007

حداقل‌هايی برای تنظيم تعاملات با جامعه سياسی



کاوه مظفری
پنج شنبه 27 اردیبهشت 1386

در اين يادداشت، تلاش مي شود، با تفسيري «فمنيسيتي سوسياليستي» از مسيري که کمپين مي پيمايد، برداشتي از «اصول حداقلي» کمپين براي تنظيم تعاملات با جامعه سياسي ارائه گردد. به عبارت ديگر، در متن زير ابتدا ادعا مي شود که کمپين يک «برنامة اجتماعي» است که در فضاي عمل جنبش هاي اجتماعي يعني در جامعه مدني جريان دارد؛ و سپس تلاش مي شود تا به اين سوال پاسخ داده شود که اگر امکان و فرصتي براي تعامل با جامعه سياسي (دولت و احزاب)، در مسيري که کمپين مي پيمايد، فراهم آمد، بر اساس چه اصولي بايد تصميم گيري کرد.

آيا برقراري ارتباط و تعامل ميانِ کمپين يک ميليون امضاء و جامعه سياسي (احزاب و دولت) صحيح است؟ آيا کمپين مي تواند همزمان با جمع آوري يک ميليون امضاء با جناح هاي ميانه رو دولت وارد مذاکره شود؟ آيا ارتباط با احزاب اپوزوسيون دولت براي فشار وارد کردن به دولت به نفع کمپين است؟ در چه صورتي همکاري ميان کمپين و جامعه سياسي به استقلال کمپين صدمه نمي زند؟ اصول مبنايي که ضامن استقلال کمپين هستند، چيست؟ شکل و محتواي همکاري ميان کمپين و جامعه سياسي چگونه مي تواند باشد؟ ... يادداشت زير، تلاشي است در جهت انديشيدن، باز کردن و پرداختن به سوالاتي از اين دست، تا زمينه پاسخ هايي عملي فراهم شود. طرح واره اي از اين يادداشت در نشست 6ارديبهشت86 ارائه گرديد.
تکثر و گوناگوني کنشگراني که در کمپين يک ميليون امضاء فعاليت مي کنند، و همچنين ساختار شبکه اي تصميم گيري، برنامه ريزي و فعاليت هاي آن باعث شده است که هر کنشگر يا هر دسته اي از کنشگران بر اساس «تفسيري» که از برنامه کمپين دارند، در آن فعاليت نمايند. البته، اين تفاسيرِ متفاوتي که برآمده از تکثر و گوناگوني ميان کنشگران است، منجر به پراکنده شدن و ناهماهنگي در برنامه کمپين نمي شود؛ بلکه، دو عامل مهم، انسجام و اتحاد ميان کنشگران را براي ادامه همکاري در چارچوبي پويا حفظ مي کند. اولين عامل، توافق بر روي متونِ بيانيه و دفترچه کمپين است؛ و عامل دوم، مباحثة مستمر ميان کنشگران است که از طريقِ فرايندي دموکراتيک، به «اجماعي» در ميان تفاسير متفاوت دست مي يابند، ضمن اينکه به بازتعريف نقادانه و سازنده برنامه کمپين در جريان عمل نيز مي پردازند. در اين يادداشت، تلاش مي شود، با تفسيري «فمنيسيتي سوسياليستي» از مسيري که کمپين مي پيمايد، برداشتي از «اصول حداقلي» کمپين براي تنظيم تعاملات با جامعه سياسي ارائه گردد. به عبارت ديگر، در متن زير ابتدا ادعا مي شود که کمپين يک «برنامة اجتماعي» است که در فضاي عمل جنبش هاي اجتماعي يعني در جامعه مدني جريان دارد؛ و سپس تلاش مي شود تا به اين سوال پاسخ داده شود که اگر امکان و فرصتي براي تعامل با جامعه سياسي (دولت و احزاب)، در مسيري که کمپين مي پيمايد، فراهم آمد، بر اساس چه اصولي بايد تصميم گيري کرد. در واقع، در انتهاي اين يادداشت حداقل هاي برنامه کمپين به عنوان اصولِ بنيادين آن برجسته مي شود، که در صورت تضمين شدن بقاي اين اصول در بلندمدت مي توان با اطمينان از حفظ استقلال کمپين، تعاملي مفيد با جامعه سياسي برقرار نمود.
بر اساسِ رويکرد فمنيستي سوسياليستي، مناسبات تبعيض آميز جنسيتي که بر زنان تحميل مي شود، بر آمده از نظامي مردسالار است که ساختي است اساساً «اجتماعي»؛ به اين معني که، جايگاه نابرابر جنسيتي از منظر چنين رويکردي اساساً برخواسته از سطح اجتماعي، بويژه نهاد خانواده است. در واقع، روابط خانوادگي و جنسيتي، ساختار شخصيت افراد و چارچوب روابط متقابل نمادين را در سطح جامعه مدني تعيين مي کنند. از منظر چنين رويکردي، آنچه در سطح سياسي منعکس مي شود، تنها بخش هايي از نابرابري هاي جنسيتي است که به شکل سياسي تجلي مي يابد. به عبارت ديگر، موقعيت هاي نابرابر جنسيتي برآمده از مناسبات اجتماعي (فرهنگي و اقتصادي) در بطن جامعه مدني هستند، نه رقابت براي کسب قدرت در جامعه سياسي. چنين تفکيکي ميان امر اجتماعي و امر سياسي، و جستجوي ريشه هاي نابرابري جنسيتي در سطح اجتماعي، گرايشي «نظري» و جهت دار براي شناخت جامع تر واقعيت است. البته، علاوه بر اينکه قائل بودن به تمايز ميان امر سياسي و امر اجتماعي، تفکيکي نظري است؛ تفکيکي «روشي» نيز به حساب مي آيد که براي تدوين استراتژي و برنامه عمل لازم است. بدين ترتيب که، در جريان تدوين و اجراي برنامه هاي جمعي براي رسيدن به برابري جنسيتي، بايد به اقدام در جامعه مدني اولويت داده شود. يعني، اگر مسئله مورد نظر (يعني تغيير مناسبات جنسيتي)، امري اجتماعي است؛ بنابراين، برنامه اي که براي رسيدن به تغيير آن مسئله تدوين مي شود نيز بايد اجتماعي باشد.
بر اساس رويکرد فوق، فرايندي که تحت برنامة کمپين يک ميليون امضاء طي مي شود تا قوانيني جديد «تکوين» يابند، درون جامعه مدني جريان دارد. در واقع، پيش از آنکه از طريق بوروکراسي سياسي، قوانينِ کاغذي تغيير کنند، توده هاي مردم در بطن جامعه، و از درون خانواده ها، به اين اجماع و اتفاق نظر مي رسند که تکوينِ قوانينِ جديد اجتناب ناپذير است. به بيان ديگر، گفتمانِ کمپين اساساً در جامعه مدني است که توفق يافته و مستولي مي شود. بدين ترتيب، بحث تغيير قوانين لزوماً بحثي سياسي نيست، چراکه مجرا و مسيري که براي تغيير قوانين طي مي شود، از درون جامعه مدني مي گذرد. بعلاوه، تغيير يافتن اين قوانين منجر به کسب قدرتي سياسي براي هواداران کمپين نمي شود. به عبارت ديگر، ارتباط شبکه اي ميان داوطلبان کمپين با يکديگر و تماس آنها به صورتِ چهره به چهره با مردم و در مجموع روشي که به «تغيير از پايين» شهرت يافته، برنامه اي معطوف به کسب موقعيت و امتياز در جامعه سياسي نيست، بلکه جرياني اجتماعي است. در ادامه چنين تفسيري مي توان اين گونه استنباط کرد که مسيري که کمپين مي پيمايد دو ويژگي عمده دارد:
1) ساختن و ترويج ادبياتي بديل از نظر برابري خواهي جنسيتي در راستاي تکوين قراردادهاي اجتماعي جديد
2) شبکه سازي ميان کنشگران جنبش زنان.
اين دو ويژگي، پايه اي ترين و بنيادي ترين محور کمپين به حساب مي آيند، و تعيين کننده اصولِ حداقلي کمپين هستند. از اين رو، هر آنچه که علاوه بر اين مسير محوري از سوي هواداران متکثر و گوناگون کمپين اعلام گردد، صرفاً برداشت هايي «حداکثري» است که هر کنشگر يا هر دسته اي از کنشگران بر اساس نقطه عزيمت نظري خود چنين تفاسيري را مطرح مي سازند و البته براي به اجماع رساندن آن در شبکه کنشگران کمپين تلاش مي کنند.
در مجموع، بر اساس گرايشِ تفسيري اين يادداشت، آن چيزي که موجب اتحاد جمع متکثرِ کنشگران حول برنامه کمپين مي گردد، اصلِ حداقلي «تغيير از پائين» است که پيشتر بدان اشاره شد. اين اصل حداقلي که مميزه برنامه کمپين از ساير برنامه ها است، کمپين را در فضاي عمل جامعه مدني قرار مي دهد و آن را در چارچوب نظري «جنبش هاي اجتماعي» بررسي مي کند. به عبارت ديگر، برنامه جمعي کمپين يک ميليون امضاء موئلفه هاي مفهومي و نظري شناخته شدن به عنوان يک جنبش اجتماعي را دارد و مي توان، کمپين يک ميليون امضاء را فراتر از يک برنامه اجتماعي، به مثابة جنبشي اجتماعي قلمداد نمود. موئلفه هاي اصلي چنين تعريفي عبارتند از:
1) برآمدن و رشد يافتنِ اراده اي مدني و معطوف به عمل در مقابل مسئله نابرابري جنسيتي که خود برآمده از شکافي اجتماعي است.
2) هويت يابي و در نتيجه همبسته شدن کنشگرانِ کمپين يک ميليون امضاء بر اساس نگرشي فمنيستي حول محور مطالبات تصريح شده در بيانيه و دفترچه کمپين.
3) ساختار روابط شبکه اي و افقي تصميم گيري که مشخصه جنبش هاي اجتماعي است.
4) استفاده از روش و ابزارهاي «غير رسمي» براي رسيدن به نتيجه.
چهار ويژگي فوق، نه تنها کمپين را به عنوان جنبشي اجتماعي بازشناسي مي کند، بلکه نقاط متمايز آن را از ساير برنامه ها، و بويژه از برنامه هاي سياسي مشخص مي سازد. در نتيجه، از آنجايي که کمپين يک ميليون امضاء يک برنامه سياسي نيست، در برقراري ارتباط و تعامل با احزاب و دولت که برنامه هايي سياسي را تعقيب مي کنند، بايد ملاحظاتي را در نظر داشته باشد. در واقع، اين ملاحظات توجه به اصول حداقلي کمپين براي حفظ استقلال آن در بلندمدت است، يعني همان موئلفه هايي که کمپين را به عنوان جنبشي اجتماعي مي شناساند، که در دو سطح محتوايي و شکلي قابل طرح هستند:
در سطح محتوايي، مهمترين مسئله اي که در برقراري تعامل با جامعه سياسي بايد بدان توجه داشت، همان مسير از پائيني است که کمپين براي رسيدن به اهداف خود مي پيمايد. در واقع، تاکيد «جانبدارانه» بر اين مسير به عنوان اصلي حداقلي، خط کمپين را از بسياري برنامه هاي سياسي که در پي «تغيير از بالا» با روش هاي متعارف جامعه سياسي هستند، جدا مي سازد. به بيان ديگر، در تنظيم رابطه با هر بخشي از جامعه سياسي بايد به اين مسئله توجه داشت که برقراري تعامل و تنظيمِ همکاري با يک جريان سياسي (از اپوزوسيون گرفته تا جريان هاي متمايل به دولت) در تناقض با روح اصلي کمپين يعني تغيير از پائين نباشد. در حقيقت، اين ملاکِ محتوايي، همان توجه به محتواي ايدئولوژيکِ يک جريان سياسي است، از اين نظر که آن ايدئولوژي خاص با روح کمپين در تضاد نباشد. بدين ترتيب، بسياري از جريان هاي سياسي که به هيچ وجه معتقد به امکان تغيير از بطن جامعه مدني نيستند با اين ملاک کنار مي روند و تنها بخش هايي از جامعه سياسي باقي مي مانند که بر «تغيير» مناسبات اجتماعي از پائين تاکيد دارند. و البته اين تاکيد نبايد توجيهي براي استفاده سياسي از مسئله جنبش هاي اجتماعي به منزله «اهرم فشاري از پائين» باشد تا سياستمداران در بالا به چانه زني بپردازند، بلکه به معني پذيرفتن اين نظر است که تغييرات «پايدار» اجتماعي اساساً در بطن جامعه مدني رقم مي خورد و اگر قرار است بديلي مترقي ساخته شود، اين بديل از پائين تکوين مي يابد.
پيامدهاي اين اصل محتوايي، نکاتي ديگر است که در سطح شکلي دسته بندي مي شود و در واقع، اين نکات «تبعاتِ عملي» همان مسير از پائين کمپين به عنوان جنبشي اجتماعي است. در سطح شکلي، سه موضوع براي تنظيم رابطه بايد بررسي گردد و جواب هاي عملي براي هر موقعيت خاصي براي آن ها انديشیده شود:
نخستين موضوع، تفاوتِ ساختار سازماني و رهبري در يک نهاد سياسي با يک جنبش اجتماعي است. ساختارِ سازماني رايج در جامعه سياسي اساساً به صورت هرمي شکل و تمرکزگرا است. بدين معني که چه در دولت و چه احزاب سياسي، روابط سازماني کاملاً عمودي تنظيم شده است و دستورات از بالا به کادرها ابلاغ مي شود، و حتي اگر اصول دموکراتيک در جابجايي مقامهاي صاحب قدرت رعايت شود، باز در نهايت جريان تصميم گيري متمرکز بوده و حول محور رهبري يگانه اي رقم مي خورد. در مقابل در جنبش هاي اجتماعي، تصميم گيري ها و اقدامات در درون شبکه اي افقي از کنشگران مشخص مي شود و حتي اگر گروه يا دسته اي از کنشگران به دليل تخصص يا سابقه در موقعيت هايي موثرتر قرار دارند، در نهايت مکانيزم تصميم سازي به سمت سب «اجماع» کنشگران تمايل دارد. نتيجه چنين خصوصيتي اين است که «رهبري متمرکزي» در يک جنبش اجتماعي به مانند کمپين يک ميليون امضاء قابل تشخيص نيست. اگرچه به دليل رقابت ميان گرايش هاي گوناگون ممکن است، طيف يا طيف هايي بتوانند در مقاطعي بر ديگر طيف ها هژموني يابند؛ اما رقابت براي کسب هژموني همواره روابط را در سطحي افقي نگه مي دارد. توجه به اين تفاوت در تنظيم تعامل با جامعه سياسي مسئله مهمي است.
چراکه جامعه سياسي عادت دارد بر سر ميز مذاکره با نماينده يا رهبري از سوي طرف مقابل مواجه شود، اما از آنجايي که يک جنبش اجتماعي نمي تواند رهبر يا نماينده اي واجد اختيار تام داشته باشد که بتوان با او وارد مذاکره شد، لذا تنها مي توان با بخش يا گروهي از يک جنبش وارد همکاري شد، نه با کليت آن. در حقيقت، جريان هاي سياسي بايد بياموزند که براي مذاکره و در نهايت همکاري با يک جنبش اجتماعي، تنها مي توانند با بخشي از آن ارتباط برقرار کنند. کنشگران جنبش هاي اجتماعي از جمله کمپين نيز بايد به اين امر توجه داشته باشند و در طراحي برنامه هاي مشترک بايد اين مسئله را لحاظ کنند.
دومين موضوع، تفاوتِ صورتبندي نظري، هويتي و ايدئولوژيک در يک جنبش اجتماعي با يک نهاد سياسي است. فارغ از محتواي هر ايدئولوژي يا هويتي – که لزوماًً ميان احزاب و جنبش ها يکسان نيست – صورتبندي و شکلِ ساخته شدن ايدئولوژي و هويت ها متفاوت است. عموماً چارچوب ايدئولوژيک در احزاب سياسي بسيار سفت و سخت است، حتي اگر امکان تغيير وجود داشته باشد اين تغيير مجدداً به ساخته شدن دستورالعملي ايدئولوژيک منجر مي شود. اگرچه، ادعا مي شود که پيوند ميان اعضاء و کادرهاي يک حزب سياسي ناشي از ايدئولوژي مشترکِ اين افراد است، اما ساختار روابط بوروکراتيک در درون احزاب اين خصوصيت را در طول زمان کمرنگ مي سازد و اعضاي يک حزب سياسي بيشتر بر اساس موقعت و جايگاهي که در هرمِ سازماني حزب دارند به هم متصل مي شوند. در مقابل، در جنبش هاي اجتماعي، به مانند کمپين يک ميليون امضاء، آن چيزي که مجموعه هويت و عقايد کنشگران را تشکل مي دهد، دايره اي پويا از انديشه ها و نظرات است که حول محوري ويژه همبسته شده اند. در واقع، هويت و ايدئولوژي کنشگران يک جنبش اجتماعي بر اساس دستورالعمل هاي ثابت تنظيم نمي شود و سياليت بسيار بالايي از نظر رشد هويت ها در ميان آنها برقرار است. پيامد اينگونه هويت يابي، شکل گيري همبستگي، انسجام و احساسات مشترک ميان کنشگران بر اساس هويتي مشابه است که در جريان عمل جمعي ساخته مي شود. در مجموع، تفاوت عمده اي از نظر شکل هويت يابي و در نهايت موئلفه هاي همبستگي ميان يک جنبش اجتماعي و يک نهاد سياسي وجود دارد که اين موضوع نيز در تعاملات مشترک ميان احزاب و جنبش ها، تمهيداتي را مي طلبد. کادرهاي يک حزب سياسي انتظار دارند که با هويتي يکدست و ايدئولوژيک در مواجهه با ديگر جريان هاي روبرو شوند، اما اين انتظار آنها در مواجهه با يک جنبش اجتماعي برآورده نمي شود. چراکه، صرفاً اين احتمال وجود دارد که بخش يا گروهي خاص از درون يک جنبش بتوانند مشابهتِ ايدئولوژيک خاصي با يک حزب سياسي پيدا کنند و به سمت تعاملات مشترک گرايش يابند، نه لزوماً تمام بخش هاي يک جنبش.
سومين موضوع، تفاوت در ابزاري است که از طرف نهادهاي سياسي و جنبش هاي اجتماعي بکار مي رود. ابزار متعارف سياسي از لابي هاي پارلماني، و شرکت در انتخابات گرفته تا تظاهرات خياباني و حتي مبارزه مسلحانه، در مجموع ابزاري هستند که براي کسب قدرت سياسي صيغل خورده اند و بيشتر متناسب با مجادلات سياسي رواج دارند. بطوريکه، بخش مسالمت آميز اين ابزار، رسمي و نهادي شده هستند و در چارچوب نهادهاي موجود يک نظم سياسي به عنوان روش هاي متعارف رقابت و مبارزه هاي سياسي کاربرد دارند. اما، ويژگي اصلي اين ابزار، جهت گيري نهايي آنها به سمت نخبگان در «بالا» است. به صورتي که بسياري از نتايج نهايي استفاده از اين ابزار نهايتاً در «بالا» تعيين مي شود و سپس تغيير از بالا به پائين تحميل مي شود. در مقابل، ابزاري که جنبش هاي اجتماعي استفاده مي کنند، معطوف به توده مردم و جامعه مدني است و حتي اگر شباهت هايي مثلاً با برخي اقداماتِ خياباني جريان هاي سياسي وجود داشته باشد، تفاوت عمده در اينجاست که استفاده از يک ابزار سياسي با هدفِ کسب قدرت در بالا و در نهايت تغيير مناسبات در بالا نيست، بلکه هدف «ترويجِ» خواستِ تغيير در پائين و نهايتاً حادث شدن تغيير و زاده شدن بديلي جديد در بطن جامعه است. در مجموع، ممکن است ابزارهاي مشترکي هم از سوي جنبش ها و هم احزاب مورد استفاده قرار گيرند، اما مسئله جهت گيري اين استفاده است. بدين ترتب، مي توان ميان يک جنبش اجتماعي مانند کمپين يک ميليون امضاء که با ابزار ارتباط چهره به چهره پيش مي رود و يک حزب سياسي که از ابزارهاي سياسي (از لابي گرفته تا تظاهرات) بهره مي گيرد، همکاري هايي تعريف نمود، به شرط آنکه به روش اصلي کمپين ضربه وارد نشود. يعني، مي توان از ابزاري سياسي براي پيشبرد مطالبات يک جنبش اجتماعي بهره جست، به شرط آنکه در بلندمدت اين ابزار به جاي ابزار اصلي جنبش ننشيند، و جنبش را از هدف خود منحرف نسازد.
در مجموع، از برآيند اصولي که ذکر شد مي توان اينگونه استنباط کرد که اگر تعاملي ميان کمپين يک ميليون امضاء با يک جريان سياسي مدنظر باشد، اين تعامل زماني موفق خواهد بود که «کوتاه مدت، بخشي و با هدفي اجتماعي» تنظيم شود، تا ضمن حفظ استقلال کمپين از طريق رعايت اصول حداقلي آن بتواند به ترويج برنامة کمپين ياري رساند. به بيان ديگر، آن زماني مي توان از فرصت هايي سياسي و برخي اهرم هاي سياسي براي هدفي اجتماعي (مثلاً ترويج هرچه بيشتر کمپين) استفاده کرد، که فرصت/ابزار سياسي در بلندمدت به هدف تبديل نشود. از اين منظر، حتي فراتر از ارتباط و همکاري، مي توان به ائتلاف هايي کوتاه مدت نيز ميان کمپين و جريان هاي سياسي همسو انديشيد، اما به شرطِ رعايت اصول حداقلي کمپين، يعني همان «حرکت از پائين». و نکته ديگري که در برقراري تعامل با جامعه سياسي حائز اهميت به نظر مي رسد، تلاش براي دستيابي به تحليل جامع از ساخت فرصت هاي سياسي و رقابت هاي سياسي در هر مقطع زماني است، تا بتوان از فرصت هاي پيش آمده استفاده کرده و از دامِ تهديدها فاصله گرفت.
در پايان، تذکر اين نکته ضروري است که اين يادداشت به مصاديق خاصي اشاره ندارد و صرفاً تلاشي است براي شناخت اصول حداقليِ مسيري که در کمپين مي پيمائيم.