نگاهی به تصويب قانون خانواده بحث برانگيز «فيجی» در قانون مدنی
نويسنده: پ.امرانا جلال
مترجمان: فروغ قرهداغی و جوانه جواهری
اين مقاله نگاهی به زمينههای تاريخی تصويب لايحه قانون خانواده در قالب قانون مدني در سال 2003، پس از کودتای 2000 و نيزاستراتژیهای به کارگرفتهشده در فضای ضد برابری جنسيتی آن زمان و مبارزات تسليمناپذير در برابر جناح متعصب مذهبی راست و تمايلات نژادپرستانه دارد. همچنين به بررسی تقابلهای مختلف ميان جنسيت، قوم و قبيله و دموکراسی در فيجی پس از کودتا میپردازد. به ویژه به چگونگی فعاليت NGO هايی مثل جنبش حقوق زنان فيجی (FWRM ) به عنوان يک گروه لابی فمنيستی، در نبود دموکراسي و همزمان با بحران سياسی سالهای 1987 و 2000 فيجی اشاره دارد. اين مقاله نشان میدهد در کشورهای در حال توسعه، خصوصاً در کشورهايی که درگير اختلافات قبيلهای هستند، مباحثي مثل طوايف، طبقات و جنسيت کاملاً درهم پيچيدهاند و بطور مستقل قابل تفکيک و ارزيابي نيستند.
مقدمه
در اکتبر سال 2003 اتفاقی تاريخي رخ داد. قوه مقننه دو مجلسي فيجي لايحه قانون خانواده 2003 (FLA) را اجماعا، با رأي موافق هردو مجلس، در قانون مدني تصويب کرد که باعث شادي اعضا و کارمندان تیم منابع حقوق منطقه ای (RRRT ) و جنبش حقوق زنان فيجي (FWRM)که هر دو براي تصويب سند، سخت تلاش کرده بودند، شد. درگیرشدن FWRM در روند اصلاح قوانين خانواده به سال 1992 و فعاليت RRRT به سال 1996 بازمي گردد. فعاليت خود نويسنده نيز به پيش از اين تاريخ يعني به سال 1987 برمي گردد. تصويب FLA در نتيجه يک فعاليت طولاني و پيچيده بود و با مقاومت فراوان روبرو شد. اما در نهايت پارلمان فيجي اين طرح را به عنوان قانون تصويب کرد.
FLA شرايط بهتري را براي خانواده ها و خصوصاً زنان و کودکان فيجي فراهم مي کند. تبعيض هاي نظام يافته بر عليه زنان را از بين مي برد، زمينه فعاليت برابر را مهيا مي کند، کودکان را در مرکز توجه قرار داده و والدين را مجبور به مراقبت مناسب از کودکانشان مي نمايد. نظام قانوني جداگانه اي براي اقليت هاي ديني در فيجي وجود ندارد. زنان مسلمان و غير مسلمان تجربه مشابهي در زمينه قانون موجود خانواده دارند. قانون جديد در نوامبر 2005 اجرا خواهد شد. خواه ناخواه قانون جديد به خوبي خواسته هاي سياسي دولت حاضر، منابع تخصيص داده شده براي اجراي آن و گروه هاي لابي گر حامي آن را بر مي آورد.
اما چرا سرانجام لايحه قانون خانواده 2003 تصويب شد؟ چه شرايطي سبب تصويب اين قوانين مترقي و دموکراتيک شد؟ چه درسي از آن مي توان گرفت؟ براي درک شرايط سياسي دوران فعاليت گروه هاي فمنيست در فيجي لازم است ابتدا به بررسي شرايط سياسي موجود بپردازيم. همچون بسياري ديگر از کشورها، زنان در فيجي نه فقط بر اساس جنس و جنسيتشان، بلکه بر اساس بسياري از نيروها و تأثيرات متقابل آن ها تعريف مي شوند. در فيجي اين تأثيرات شامل پيامدهاي استعمار، حکومت هاي استعماري(تقسيمات و قوانين حکومتي بريتانيايي) ، فقدان دموکراسي و کودتاهاي متوالي، طبقات اجتماعي و اقتصادي، قوميت، فقر، بنيادگرايي و نژادپرستي هستند. اين مسائل باعث ايجاد مشکلات بزرگ و گاهاً لاينحل براي زناني که براي دستيابي به اهداف فمنيستي تلاش مي کنند، شده است.
دو تغيير عمده سياسي حاصل از تبعيض نژادي و نبود دموکراسي در سالهاي 1987 و 2000 برنامه هاي فمينيستي را متحول نموده و باعث ايجاد سوال در زمينه برابري جنسيتي بعليه سياست از طريق کمپين در دوران بي ثباتي شدند. قانون اساسي که در سال 1997 تلاش هايي براي لغو آن انجام شده بود با موفقيت از طريق جامعه متمدن در دادگاه ها به کار رفت و در سال 2001 فيجي به تدريج به سوي اجراي قانون اساسي که هنوز در زمان انتخابات سپتامبر 2001 اجرا مي شد، بازگشت. اين قانون اساسي هنوز براي کاربري در قوانين معمول و در جدال با حالت هاي مالکيت سنتي زمين است.
قانون اساسي 1997 کميته اي تحت عنوان حقوق بشر و با هدف آموزش محتويات اعلاميه حقوق بشر و ارائه پيشنهاداتي به دولت در زمينه مواردي که بر پذيرفته شدن از سوي سازمان حقوق بشر مؤثرند تأسيس کرد.
قانون اساسي 1997 قانوني قابل توجه و هدفمند است که بطور بي سابقه به زنان حقوق برابر مي دهد. FWRM از طريق کمپين، نبردي طولاني و تلخ را براي قرار دادن بند 38 در قانون اساسي انجام داد که از زنان در برابر جناياتي که بر مبناي جنس، جنسيت، وضعيت تأهل و وضعيت جنسي انجام مي شوند حمايت مي کند.
دولتمردان فيجي در سال 1874 قدرت را به ملکه ويکتوريا واگذار کردند تا به پيروزي هاي منطقه اي پادشاهي رقيب پايان دهند. در سال 1879 انگلستان شروع به آوردن کارگران هندي براي کار در مزارع نيشکر کرد. در زمان استقلال در سال 1970 جمعيت بومي تقريباً برابر با جمعيت دورگه هند و فيجي بود. 20% از دورگه ها (که 10% کل جمعيت 850هزار نفري فيجي را تشکيل ميدهند) مسلمان و باقيمانده آنها عمدتاً هندو هستند. اليته تعداد کمي از آن ها مسيحي شده اند. بيشتر بوميان هم متدينين مسيحي هستند.
پس از بحران سال 2000 صنعت توريسم کساد شد و 7هزار نفر شغلشان را از دست دادند و بيش از 20 نفر مردند. در يک جمعيت 850 هزار نفري اين امر اثرات وحشتناکي بر اقتصاد و مردم خواهد داشت. فقر در فيجي خيلي مهم است. گزارش توسعه انسانی سال 2004 UNDP اعلام کرد 31% جمعيت در فقر زندگي مي کنند.
اصلاحيه قانون اساسي در سال 1997 به بوميان و دورگه ها حقوق برابر داد. اما تعداد صندلي هاي مجلس هنوز بر اساس شرايط قوميتي تعيين مي شوند. همچنين نشان داد که مهم تر بودن مصالح فيجيايي ها به عنوان اصل حمايت شده ، همچنان ادامه خواهد داشت. همچنين اطمينان داده شد که مصالح جامعه فيجي پايين تر از مصالح ساير جوامع نخواهد بود. در اين نوشته ( جولاي 2005) ثباتي نسبي وجود دارد و حکم قانون عموماً انجام مي شود. بسياري از شرکت کنندگان خائن کودتا ي مربوط به جنايات سال 2000 به حبس هاي طولاني محکوم شدند.
عکس العمل ها ي موجود در برابر فعاليت هاي زنان
در اواخر سال 2001، دولت یکی از سازمان های غیر دولتی حقوق بشری را به دلیل آنکه قانونی بودن دولت را به چالش کشیده بود، لغو مجوز کرد و سعی داشت تا گروه های دیگری را که به همین روش رفتار می کردند، از این طریق یعنی لغو مجوز، محدود سازد. بنابراین ان جی اوهای فعال زنان در آن دوره تحت فشار بودند. از آنجا که NGO ها عوامل موثر در بهبود وضعيت زنان مي باشند، چنين محدوديت هايي همزمان با عدم وجود حق قانوني براي ثبت، مانع بزرگی برای فعالیت ها در جهت رسیدن به برابری هستند.
نقش زنان
در فيجي بيشتر سازمان هاي زنان نه چندنژادي اند و نه فمينيست. بيشتر سازمان هاي زنان قومیتی و یا سنتی اند و فعاليت هاي آن ها بر اساس مباحث سنتي مثل صنايع دستي و يا خدمات مذهبي و يا رفاهي است. تعداد سازمانهايي که آگاهانه و حق طلبانه چندنژادي يا فمينيست هستند انگشت شمار است. آن ها عبارتند از FWRM، مرکز بحران زنان فيجي، پیوند زنان پسفیک(آسیای آزاد) و فعاليت محدود انجمن زنان جوان مسيحي.
FWRM يک NGO فمينيست با هدف فمينيسم، حقوق بشر و دموکراسي است.
FWRM بازيگري کوچک اما فعال در زمينه جنسيت و حقوق زنان در فيجي بوده است. دو کودتاي 1987 و تحولات سياسي 2000 شاهد رشد اين NGO و بديل آن به يک NGO مهم در جريان نشرمباحث حقوق بشر بودند. FWRM از يک NGO فمنيست با فعاليت عمده در زمينه زنان به يک سازمان مفسر و بازيگر عمده سياسي و اجتماعي محترم در زمينه هاي قانوني، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي تبديل شد. در سال هاي 2000و 2001 عمده فعاليت هاي FWRM در زمينه مباحث فمينيسم به نقطه اي رسيد که همه قواي ذهني و ساير منابع خود را بر تجديد دموکراسي و قانون اساسي متمرکز کند. اما برخي از فعالين و کارکنان FWRM متوجه نشدند که دموکراسي شرط اوليه دستيابي به حقوق زنان است و اين که سازمان انتخاب کمي براي درگيري در فضاي سياسي به منظورايجاد زمينه بازگشت به قانون اساسي را دارد.
FWRM اختلافات نژادي خود را با تمرکز بر کمپين هايي که همه اعضا در مورد آن توافق داشتند حل کرد. آن ها نمي توانستند در مورد مسائل نژادي هم عقيده باشند. اما قطعاً در زمينه حقوق اساسي بشر و تخصيص همه منابع براي حمايت از آن هم عقيده بودند.
FLA و نيروهاي مقابل آن
مقاومت هاي متعددي که پيش از تصويب به عنوان قانون در مقابل لايحه قانون خانواده وجود داشت، طبيعت زودگذر و بي پشتوانه حقوق زنان فيجي را که به سختي پيروز شد، نشان مي دهد.اين حقوق به شدت در مقابل فشارهاي بنياد گرايي و پدر سالاري که روز به روز بر اثر تحولات سياسي تقويت مي شوند آسيب پذيرند. قانون خانواده در فيجي بر اساس 9 دوره تدوين قانون طي سال هاي 1892 تا 1973 تنظيم شده است. تدوين قانون اصلي وعوامل حاصل از ازدواج، واو به واو بر اساس قانون 1953 بريتانيا مي باشد، که در زمان استعمار بريتانياي کبير بر فيجي تحميل شده است. قوه مقننه ، قانون و شيوه هاي قانوني مرتبط با آن بطور تبعيض آميزي عليه زنان بوده است، آنان به خشونت عليه زنان، جنس گرايي، پدر سالاري و نيز بر عقايد انعطاف ناپذير در مورد نقش زنان در خانواده ، شامل عدم استقلال زنان مشروعيت مي بخشند. به همين دليل FWRM اصلاح اساسي قانون خانواده را در صدر فعاليت هاي خود قرار داد. در نتيجه فعاليت وسيعش در سال 1995 دولت آن زمان تعهد داد تا قانون خانواده را اصلاح کند. نگارنده، نماينده اصلاح قانون خانواده ناميده شد و با FWRM و هيئت اصلاح قوانين فيجي ، شروع به کار روي وظيفه طولاني و پرزحمت رايزني ، جمع کردن حمايت براي قانون جديد و پيش نويس کردن قانون کرد تا با در نظر گرفتن زندگي امروزي جزيره نشينان فيجي به زنان، حق برابري بي سابقه اي بدهد.
قانون جديد در دادگاه ها، بخشي مجزا جهت رسيدگي به نزاع هاي خانوادگي بر اساس مصالحه و مشاوره بوجود مي آورد، تمامي اشکال رفتار تبعيض آميز عليه زنان را برطرف مي سازد، به آنها حق حضانت قابل اجرا و حمايت مالي براي نگهداري از فرزندانشان را مي دهد، طلاقهاي نادرست را (که به خشونت عليه زنان در خانواده مشروعيت مي دهد) برطرف مي نمايد، و به آنها براي اولين بار در تاريخ، اجازه تقسيم اموال به دست آمده پس از ازدواج را در هنگام طلاق مي دهد. مورد آخر در کشوري که به حقوق بشر به عنوان یک تحميل خارجي نگاه مي شود و سرزميني که با انديشه سياست هاي قوميتي مقيد شده است، به شدت بحث برانگيز و متناقض است. لايحه در مي 2000 به مجلس معرقي گرديد اما شورشهاي داخلي در 19 مي 2000 مانع پيشرفت آن شد. پس از يک کودتاي ناتمام اين امر به تأخير افتاد و با به قدرت رسيدن دولت کنوني احيا شد. اين لايحه در مي 2002 به مجلس معرفي شد و دوباره مورد واکنش شديد بدخواهانه توسط نمايندگان راست مذهبي و برخي عوامل ديگر قرار گرفته و به تعويق افتاد. خلاصه علل مخالفت با لايحه به شرح ذيل بودند:
به حد کافي رايزني نشده بود.
خيلي سفيد و غربي بود.
زنان دنباله رو مردانند، انجيل چنين مي گويد. اين لايحه نظام طبيعي خدا را با برابري زنان و در نتيجه تشويق آنها به جدايي از شوهرشان واژگون مي کند.
اين کار زنان را به مقام بالاتري از مردان ترفيع مي دهد.
لايحه ضد مسيحيت و ضد فيجيايي ها بود.
تنها زناي محسنه، زمينه معتبر براي طلاق در انجيل بود وگرنه خشونت مطمئنا نبود.
اين لايحه به کودکان حقوقي فراتر از والدينشان مي دهد که بر خلاف سنت فيجيايي ها است.
اين امر طبيعت ضروري جامعه بومي فيجي ها را خراب مي کرد.
اين لایحه، عليه سيستم رياست بود چون به فرزندان نامشروع حق داشتن رياست سنتي را مي داد.
اين لايحه ازدواج هم جنس ها را مجاز مي شمرد و روابط عير رسمي را قانوني مي شناخت.
اين امر توليد مثل هاي غير جنسي(تست DNA که پدري را ثابت مي کند) را مي پذيرفت.
هر ايراد پدرسالاانه اي که مي شد گرفت، گرفته شد. بيشترين مخالفت از سوي کليساي متعصبين مسيحي فيجي که منحصراً بومي بودند انجام شد. نگارنده طرح (سازنده و طراح يک قاضي استراليايي بود) متهم شد که يک نيروي شيطاني در جامعه است و سعي بر ويراني بنيان خانواده دارد. با وجودي که طرح برای اولین بار، مشاوره و مصالحه را به عنوان یک شیوه رفع مشاجره معرفي کرد .
طرح از طريق فرايند مشاوره طولاني مدتِ مهم ديگري، با کمک گرفتن از يک کميته پارلماني 31 نفره که براي شنيدن پيشنهادات به سراسر کشور سفر مي کردند پيش رفت. بسیاری از اظهارات، بر اساس دريافت اشتباه از طرح بود- که اکثر آن به دلیل تبليغات تعمدي توسط مخالفان طرح به وجود آمده بود. مثالي از برداشت اشتباه- يک رئيس برجسته فکر کرده بود که نتيجه اجتماعي اين طرح، ازدواج قانوني همجنس ها با يکديگر است. نویسنده به عنوان عضو هيأت، تلاش کرد تا به او بفهماند بايد برداشت خود را در اين زمينه تصحيح نمايد. با وجود اين خيلي از مردم او را قبول داشتند. نويسنده سرانجام او را به يک مناظره تلويزيوني در مورد طرح دعوت کرد.، ولی او نتوانسته بود اين چالش را بپذيرد. او نتوانسته بود بيانيه ديگري در رسانه هاي انگليسي زبان پخش کند. اما به کمپين خود بر عليه طرح در رسانه هاي بومي ادامه داده بود. FWRM در عوض براي جبران خسارتي که رئيس وارد کرده بود، يک کمپين راديويي ترتيب داد.
يکي از مشکلاتي که زنان لابي گر در طرح با آن مواجه بودند اين بود که آيا بايد در تمامي زمينه هاي مبحث فمنيسم فعاليت کنند. به عنوان مثال آيا بايد جهت گيري هاي جنسي و روابط غير معمول را مطرح کنند؟ براي زنان مسئله مهمي بود که چگونه ميتوانند بطور محافظه کارانه در جامعه سنتي فيجي در بحران سياسي 2000 گامي به سوي حل مشکلات زنان بردارند.
• آيا بايد ماده اي براي اطمينان از اينکه هم جنس گرایان مرد، مدعي قانوني براي حفاظت از فرزندانشان نشوند اضافه شود؟ ( در هر صورت قانون از آنان حمايت مي کند.)
•آيا طرح بايد ازدواج هاي غير معمول را به رسميت بشناسد؟ ( قانون مي گويد شما نمي توانيد در محدوده وضعيت تأهل مرتکب جرم شويد.)
قانون عمومي مخالفت مطلق خود را با اضافه نمودن اين بندهاي تکميلي اعلام نمود. در بررسي نهايي FWRM و RRRT تصميم به اجراي يک طرح استراتژيک با اين هدف گرفتند که بفهمند پارلمان چه چيز را تصويب مي کند و چه چيز را تصويب نمي کند. در نهايت FWRM تصميم به استفاده از حوزه وسيع طرفدارانش يعني کساني که از اين طرح سود مي بردند گرفت. و به اين نتيجه رسيد که گنجاندن همجنس گرایان و شرکاي غير معمول مي تواند کل طرح را خراب کند. اين مقوله اي بود که مي توانستند بعداً به آن بپردازند.
نکته ديگر اين بود که آيا بايد طرح را طرح حقوق برابر براي زنان بنامند يا براي پيشرفت آن نامش را به حقوق خانواده و کودکان تغيير دهند. فمنيست ها مي دانستند که مي توانند طرح را آشکارا و مغرورانه جشن بگيرند. اما با يک استراتژي سياستمدارانه. تصميم استراتژيک گرفته شد.
ايراداتي که به طرح گرفته شد بسيار بيشتر از ايرادات به حقوق زنان بود. آن ها به تقابل بين قوميت، جنسيت و دموکراسي در جزاير فيجي توجه داشتند. در اين طرح زنان حقوق اساسي و آزادي تضمين شده در دموکراسي را درخواست مي کردند. اما همواره مقاومت هايي در برابر هر گونه تغيير خصوصاً از سوي نخبگان کليساي متعصب بومي وجود داشته و دارد. دموکراسي و حقوق بهبود يافته زنان در محدوده هاي عمومي و خصوصي يک رفتار پرخطر براي قدرت آنان است.
ايرادات جناح راست محافظه کار نيز با ناسيوناليسم فيجي گره خورده است- يک ناسيوناليسم منفي که بر اثر شناخت نادرست سردرگم شده است. اين بر پايه تفکري خطرناک براي زنان و دموکراسي است. " براي حفظ رسميت خودشان چيزي نبايد تغيير کند."و اين که هر تغيير تهديدي براي به رسميت شناختن ملي آنهاست. عکس العملFWRM اين بود که هر تفکر رايج يا سنتي که در آن زنان فرمانبردارند نمي تواند صرفاً به دليل اين که رايج و در نتيجه ذاتاً مقدس و تغيير ناپذير است تحمل شود.
اين گروه ها همچنين طرح را براي دستيابي به اهدافي در ساير زمينه ها به کاربردند. طبيعي است که بيشترين مخالفت از سوي کليساي متدیست (فرقه مسیحی) است که هر نوع تغيير را به عنوان چالش با حقوق بوميان مي داند. " طرح، جامعه بومي فيجي را ويران خواهد کرد." اين خيلي تيزهوشانه است که از استراتژي مبني بر اختلافات حاصل از تنش هاي نژادی براي جلوگیری از برابري جنسيتي استفاده شود. خيلي از بوميان فيجي به محض شنيدن اين که تغيير ضد بوميان فيجي است، حتي اگر از برابري حقوقی برای زنان حمایت هم کنند، سریعا در لاک دفاعي فرو مي روند. البته لايحه قطعاً بر همه نژادها در فيجي اثر مي گذارد و بدون شک تعادل اساسي قدرت را در خانواده ها تغيير خواهد داد. تعادل قدرت رايج بر اساس قوانين مذهبي و بنيادگرايي است. تعادل قدرت همچنين باعث مي شود زنان مکان خود را بيابند، بنابراين درباره به دست آوردن قدرت توسط زناني است که در لايه های پايين قرار گرفته اند.
پس چرا سرانجام لايحه قانون خانواده در قانون مدنی تصويب شد؟
تاثيرات بلند مدت مبارزات در فيجي روي حقوق زنان
به دلیل شواهد موجود می توان گفت همگام با بحران سیاسی موجود، توانمند سازی موقعیت زنان به عقب رانده شده است. اعتراضات موجود، ارتباط خيلي نزديک بين جنگ، جنسيت، نژاد و دمکراسي را شرح مي دهند. هر کدام، ديگري را تقويت ميکند. اگر براي زنان يش از 2000سال فرصتي وجود داشت تا عليه تبعيض نژادی بسيج شوند، کودتا آسيب بزرگي به آن امکانات وارد کرد.
چگونه زنان مي توانند در زمينه موضوعات مربوط به جنسيت/ فمنيست به عنوان يک زن بسيج شوند در حالی که این گونه به واسطه مسائل نژادي از هم جدا شده اند؟ چرخه کودتا، بسيج شدن حول و حوش موضوعات جنسيتي را کاهش مي دهد، چون به واسطه آن مردم با خطوط نژادي خيلي از هم دور می شوند. بنابراين اين تقاطع ها، و اثر متقابل زيرکانه و نه خيلي زيرکانه بين آنها ، روي زنها در هر راهي تاثير مي گذارد . آنها به ماهيت اينکه چه چيزي يک زن فيجيايي را شکل مي دهد مي پردازند واينکه چرا يک شخص نمي تواند موضوعات جنسيتي را جدا از دمکراسي و موضوعات نژادي تحليل کند. آنها در زمينه موضوعات فمنيستي خيلي بنيادگرا هستند. براي نيروهاي ضد فمنيستي نسبتا آسان است که يک کمپين فمنيستي را در فيجي با بيان اينکه ضد فيجيايي است از دور خارج کنند( يعني فيجيايي هاي بومي ). اين مساله فورا زنان بومي فيجيايي را در جبهه آنها قرار داده و مانع از اتحاد زنان تمام نژادها برای فعالیت در راستای حقوق زنان می شود. FWRM با وجود نيروهاي عظيمي که در برابرش بود ثابت کرده است که زنان مي توانند از شکاف بزرگ جنسيتي گذشته و در کنار يکديگر به عنوان يک زن براي حقوق زنان کار کنند.
پی نوشت:
1) این مقاله توسط پ امرانا جلال در نهمین کنفرانس سه سالانه زنان آسیای آزاد، نادی، فیجی در اوت 2004 ارائه شده. امرانا جلال عضو هیات اصلاحیه قوانین در فیجی بوده است.
منبع:
P. Imrana Jalal, The campaign for gender equality in family law: The passage of the controversial Fiji Family Law Act 2003 into law, Published: December 2005, http://www.wluml.org
Donnerstag, 24. Mai 2007
Sonntag, 20. Mai 2007
زنان ایرانی همواره برای من یک نمونهاند
فادلا آمرا در گفت و گو با شهلا شفيق
فادلا آمرا رهبر جنبش " نه هرزه و نه فرمانبردار":
جنبش يک ميليون امضا حرکتی بسيار برانگيزاننده ست و به ما نیز قوت قلب میدهد
در سال 2002 بر پائی جنبش " نه هرزه و نه فرودست " نام فادلا آمرا را در فرانسه شهره کرد. اين کارزار بی سابقه توجه افکار عمومی را به خشونت هائی که دختران و زنان در محل های فقير مهاجر نشين قربانی آن هستند جلب می کند . امروز اين جنبش دامنه فعاليت خود برای آزادی و برابری زنان را به خارج از مرزهای فرانسه گسترش داده است.
ش.ش: تو در جریان جنبش زنان در ایران هستی که برای رفع تبعیض و برابری حقوقی با مردان مبارزه میکنند. آنان از قانونگذاران میخواهند که به تعهدات خود در قبال کنوانسیونها و ابزارهای قانونی ملل متحد که ایران امضاء کرده است عمل کنند و قوانین کشوری را که با تعهدات در تناقضاند تغییر دهند. مايلم بگوئی به چه دليل به صف حاميان اين جنبش پيوستی.
ف: می دانی که جهت گيری جنبش ما درمسير پیشرفت و ارتقاء آگاهی در بستر ارزشهای جهان رواست. دفاع از این ارزشها برای ما فوقالعاده مهم است. ما از هیچ شروع کردیم. از محلههای فقیر به سوی بیرون. هر مبارزهای که در جهت آزادی فرد، و به ویژه آزادی زنان صورت بگیرد، برای ما بسیار اهمیت دارد و از آن حمایت می کنيم. بعلاوه ما نیازمند بهره گرفتن از مبارزات فمینیستهایی هستيم که از کشورهائی چون مراکش، الجزایر، خاورمیانه و ایران میآیند. امروزهمبستگی هر چه بیشتر با مبارزات زنان در این کشورها براي من خيلی مهم است. همچنين مهم است که مبارزات فمینیستی موجود برای آزادی و برابری را در این کشورها انعکاس دهيم.
زنان ایرانی همواره برای من یک نمونهاند. مبارزات فمینیستی هميشه در این کشور وجود داشته است. جنبش يک ميليون امضا حرکتی بسيار برانگيزاننده ست، چرا که به نحو هوشمندانهای مناسبات پدر سالارانه را نشانه گرفته و به تقابل با نظم مسلط پرداخته است. این به ما نیز قوت قلب میدهد. دختری که در این جا در یک محله فقیر نشین زندگی میکند، وقتی زنان ایرانی را میبیند که برای آزادی و برابری به مبارزه برخاستهاند، دلگرم شده و نیروی بیشتری برای مبارزه با مرد سالاری پیدا میکند.
وقتی ما کار خودمان را در محلهها شروع کردیم و با خشونت علیه زنان به مبارزه برخاستیم، تکیهگاه ما به ويژه زنان فمینیست مراکشی و الجزایری و غیره بودند. ما باید ادامه دهیم و این سیلی محکمی خواهد بود به کسانی که آزادی و برابری زنان را غربی یا متعلق به سفید پوستان قلمداد میکنند. و این کار، خاصه بر عهده زنانیست که نه در فرانسه اند و نه در اروپا یا غرب، بلکه در کشورهای عرب و یا مسلمان برای آزادی و برابری زنان به مبارزه برخاستهاند. من نمیدانم اینهایی که بیانیه میدهند و جنبش ما را متهم به چه و چه میکنند، این زنان را به چه چیزی متهم خواهند کرد؟ بهترین کار آن است که به ایشان بگوییم: «به زنان ایرانی، مراکشی، الجزایری و حتا به زنان سعودی نگاه کنید که برای آزادی و برابری به حرکت درآمدهاند». این بهترین راه برای پاسخ به این عیبجویان است.
ش.ش: فادلای عزیز تو خود را مسلمان می دانی و در عین حال با فمینیسم اسلامی مخالفی. مايلم در اين باره بگوئی.
ف: برای برخی مسلمان و در عین حال فمینیست بودن متناقض است، اما برای من چنین نیست. به این دلیل ساده که مبارزات فمینیستی، ضرورتا مبارزهایست برای دموکراسی. نکته دوم این که آزادی وجدان امر بسیار مهمی است که رهایی زنان را، علیرغم خواستگاه اجتماعی و تعلقاتی که دارند، امکانپذیر میکند. آزادی وجدان، وجدانی که در ورطهی تاریک اندیشی نمیافتد از نظر من اهمیت اساسی دارد. من مسلمانم اما خشکاندیش نیستم، بنابراین، مبارزات زنان مطلقا تناقضی با باورهای مذهبی من ندارد. مبارزات فمینیستی برای من به معنی اختیار بدن خود را داشتن، بهرهمندی از آزادی بیشتر و رسیدن به برابری زنان با مردان است. اولویت برای من این است که زنان صاحب اختیار بدن خود باشند ، بدون هیچ اجباری، بدون هیچ فشاری از هر سو که باشد.
به نظر من فمینیسم اسلامی، مفهومی متناقض است، چرا که به محض قبول حق زنان در اختيار بر جسم و جان خود، ارجاع آن به قانون مقدس معنائی ندارد. برای همین است که من با فمینیسم اسلامی مخالفم و میخواهم بگویم «من بیخدا نیستم، مسلمانم، اما مدافع ارزشهای جهان روا هستم و خواهان برابری حقوق زنان با مردان.»
ش.ش: خوب است قدری در اين باره توضيح دهی که در کشوری مثل فرانسه جنبشی چون «نه هرزه و نه فرمانبردار» چه ضرورتی دارد؟
ف: اگر ارزشهای جمهوریت چون آزادی و برابری و لائیسیته در محلههایئ که ما از آن برخاستيم به عمل در می آمد نیازی به جنبشی چون «نه هرزه و نه فرمانبردار» نبود . اما ما در وضعیتی هستیم که ارزشهای جمهوری در دروازههای محلههای فقیرنشین متوقف میشود. میان محلههایی که مشکل خاصی ندارند، محلههای مرفه نشین و محلههایی که از نظر اجتماعی دارای مشکلاتی هستند، خط فاصل هائی وجود دارد. نهادهایی که در محلههای ما هستند، محلههایی که من گتو مینامم، حامل ارزشهای جمهوری نیستند. در این محلههای گتو مانند، افراطی گری مذهبی حضور دارد. این محلهها حتا پس رفتهاند. در سالهای دهه 70 زنان برای این که صاحب بدن خود باشند مبارزه کردند و آن را به دست آوردند، در این محلهها ما آنقدر پس رفتهایم که تازه در 2002 خواهان رسیدن به چنین چیزی میشویم . اما مسئولیت پیدایش این مجموعههای بسته، از جمله با مردان و زنان سیاسی متعلق به احزاب راست و يا چپی است که در اين محله ها کار را در دست دارند . اینان برای حل مناقشات موجود در این محلهها متوسل به افرادی میشوند که به خودشان لقب امام دادهاند و یا قلچماقهای محل را به عنوان برادر بزرگ برای خواباندن شلوغیها به کار میگیرند که در هر دو صورت به استقرار پدرسالاری در این محله ها میانجامد. اگر چه این مناطق به یمن فعالیت پیگیر نهادهایی همچون جنبش ما در حال تحولاند، اما ما شاهد پسرفتهائی نیز هستیم. برای آگاه گری در این زمینه کار بسیار است . طی سالهای گذشته، کاری که در این مناطق شده و یا اجازه داده اند که بشود، همه در جهت خراب کردن جمهوری و ارزشهای جمهوریت بوده است. امروز، بازگرداندن واحیای این ارزشها در قلب این محلهها، به کار و فعالیت انجمنها و نهادهای مدنی، و از جمله جنبش ما بستگی دارد. برای این کار باید یک نیروی ضربتی فراهم آورد و درمناسبات توازن قوا، در عرصه سیاسی به حساب آمد و دستیابی به برابری جنسی را در این محلهها میسر نمود.
ش.ش: تو در صحبتهایت از مشکلات محلههای فقیرنشین یاد کردی، در حالی که برخی از عیبجویان جنبش شما، تشکیلات تان را به همکاری با بورژوازی متهم میکنند، نظرت چیست؟ این را هم بگویم که اخیرا بیانیهای به امضای عده ای منتشر شده که در آن از فمینیسم سفید، فمینیسم سیاه و غیره سخن رفته است.... در مورد این انتقادات چه می گویی؟
ف: بیتعارف بگویم، من ترجیح میدهم با آن بورژوازی که از برابری و آزادی برای همگان سخن می گوید متحد شوم تا با هواداران نسبیت فرهنگی که زمینه ساز سرکوب زنان هستند. من اصلم خارجیست و بدیهی است که به فرهنگ خانواده خود علاقمندم و مشکل هویت ندارم. از کودکی می دانم که ما سنتهایی پدر سالار داریم. منظورم خاصه مذهب نیست، میگویم سنت. میدانم که این سنتها، متأسفانه زن را سرکوب میکند. معتقدم که باید علیه این سرکوب جنگید. من اعتقادم بر این ست که نباید آزادی و برابری را بر پایه رنگ پوست و یا جغرافیا تعریف کرد. کسانی که میگویند جنبش ما با بورژوازی و سفیدها متحدشده، منظورشان این است که آزادی و برابری ارزشهای غربی هستند. این واقعا شرمآور است. این بدان معناست که هرگز فکر نکردهاند که در کشورهای عربی، یا به طور کلی کشورهای مسلمان میتواند نیروهای دموکراتیکی وجود داشته باشد. به نظر من میان بن لادن و بوش، راه سومی هم موجود است. بدون این که بخواهم این دو را در یک ردیف قرار بدهم، معتقدم که راه سوم، راه پیشرفت و ارتقا آگاهیست و من خودم را در این راه میبینم. کسانی که به نسبیت فرهنگی باور دارند و هرچه دلشان میخواهد علیه جنبش ما میگویند از دو حال خارج نیست، یا تمایلات راسیستی دارند و یا نگاهی نواستعماری که هنوز با آن تعیین تکلیف نکرده اند. من معتقدم میتوان از افقهای گوناگونی به مبارزه برای آزادی و برابری پیوست.
ش.ش: راستی تو چگونه با فمینیسم آشنا شدی؟
ف: من بامبارزه فمینیستی دیر آشنا شدم. اما حالا می دانم که زندگی ام از همان ابتدا با فمینیسم گره خورده ، از همان زمانی که در برابر برادرانم خواهان آزادی عمل شدم. من در خانوادهای بودم که آموزش پسر با دختر به کلی متفاوت است. اما آشناییام با فمینیسم به عنوان مطالبات سیاسی، بعدها بود. من با مبارزه علیه راسیسم شروع کردم و سپس به مبارزه فمینیستی رسیدم.
ش.ش: اطرافیان و نزديکان تو چه عکس العملی داشتند ؟
ف. پدر من کاملا با ماست. او هرگز نام ما را به زبان نمیآورد، اما با محتوای کار صد در صد موافق است. با این حال یک نگرانی کوچک دارد: در مورد دخترانش صد در صد حمایت میکند، اما در مورد همسرش قدری متفاوت است، هنوز نتوانسته از این مرحله بگذرد. همسرش برای او زن «خودش» است و در این مورد همچنان دست بالا را دارد، گرچه مادرم هم شورشیست و بیش از گذشته آزادی دارد، اما به هر حال تا آخر خط نمیرود. من شاهد این دیالکتیک رابطه میان آن دو هستم که به من امکان میدهد که مشکلات رابطه زن و مرد را در جامعهی پدرسالار قبیلهای بهتر درک کنم. من شاهد تحول پدر و مادرم هستم و میبینم چیزهایی هست که هنوز برای پدرم پذیرفتنی نیست. آزادی مادرم هنوز با اجازه پدر متحقق میشود، واقعا غیرقابل تصور است!
پدرم میگوید (این را در کتابم هم نوشته ام)، «فادلا به ده تا مرد میارزد!» و من با خودم میگویم زمانی ما در این مبارزه از نظر سیاسی و نظری پیروزیم که او بگوید: «فادلا، به ده تا زن میارزد!» اما ما هنوز به این جا نرسیدهایم!
میدانی؟ مشکل بزرگ من نه با پدران یا مادران بلکه با جوانهای دور بر ما ست . البته نه همه، برخی. و این مختص محلههای فقیرنشین نیست، وقتی به محلههای مرفه هم میروم، میبینم همین طور است. در آن جا هم از بعضی پسرها میشنوی که میگویند: ما دلمان میخواهد که زن در خانه بماند و به بچهها برسد، ما دوست نداریم که زن دستور بدهد! این نگاه مرد سالاری را در محلههای مرفه هم مشاهده میکنی. در احزاب سیاسی هم همین طور است. امروز یک زن میخواهد، پس از این همه تحولات، رئیس جمهور شود، ببین چه خبر است! اما نباید پنهان داشت که این مشکلات در محلههای فقیرنشین به مراتب سختتر است و زنان وضعیت آسیبپذیرتری دارند. و تبعیض علیه زنان خارجی، به مراتب بیشتر و دو یا حتا سه برابر است.
ش.ش: نام «نه هرزه و نه فرمانبردار» که به پسزدنها و بحثهای فراوانی انجامید، بسیار جالب است. فکر انتخاب این نام از کجا آمد؟
ف: وقتی که که ما کارمان را شروع کردیم، به علت نامی که برگزیده بودیم، با انتقادهای زیادی مواجه شدیم. خوشبختانه ما در دموکراسی زندگی میکنیم و به یمن کار آموزشی انجام یافته برای توضيح چرایی این ا نتخاب ( که فریاد خشم است) ، نام ما حالا دیگر در اذهان مردم جا افتاده. امروز انتقادها در این باره بسیارکم است . من شخصا مایل نیستم به یک نهاد بدل شوم بلکه میخواهم ظرفیت و توانایی شورشی خودم را حفظ کنم!
این نامگذاری به نظرم خیلی بدیهی است. وقتی در محلههایی زندگی میکنیم که، متأسفانه بسیاری از پسران میگویند «زنان همه هرزهاند، جز مادر من!» خیلی واضح بود که بگوییم «نه، نه!» بنابر این «نه هرزه». و اما مفهوم «نه فرمانبردار» در پاسخ به کسانی بود که با بیانات پرتکبر میگفتند که اگر زنان در محلهها مطیع و فرمانبردارند به خاطر این است که علیه این وضعیت برنمیخیزند. این به نظر من ندیدن فعالیت زنانی بود که در انجمنها و نهادهای محله جمع شده بودند، نهادهای که میتوان گفت آخرین سنگر در مقابل طرد و انزواست. در واقع، مفهوم «نه فرمانبردار» قدردانی و ستایشی بود از کار مداوم و مورچهوار دختران جوان و زنان در این نهادها، کاری که قدر آن ناشناخته مانده است. نام «نه فرمانبردار»، به نوعی یک سیلی بود بر بناگوش برخی از روشنفکران ما که بدون آن که پایشان به محلههای ما رسیده باشد، به خودشان اجازه میدهند ما را از خلال اوراق کتاب، تحلیل کنند. این فریاد خشم ما بود در مقابل سوزاندن زنان در کشور ما، و به ویژه در محلههای ما. این را به هیچوجه نباید پذیرفت. اگرچه بسیاری در آغاز از این نام شوکه شدند، اما امروز بسیارند کسانی که خود را در کنار ما میبینند.
مارس 2007
Samstag, 19. Mai 2007
"نبویا موسی"، فمینیستی که او را کمتر میشناسیم
نويسنده: فرناز سيفی
"پسرهای دبیرستانی محله های داراب الگمامیز و سبتیاه همه با تراموا به دبیرستان می رفتند. تراموای این مسیر محل نشستن برای زنهای تنها نداشت، به همین خاطر در همان اولین روز دبیرستان برادرم همراه من آمد. در انتهای تراموا بی صدا نشستیم تا توجه کسی به من جلب نشود. حرف های پسرها را اما می شنیدم، مثل تف تو صورتم پرتاب می شد. داشتند از این دختر جلف می گفتند؛ همین دختر خودنمایی که جرات کرده است برای اولین بار در تاریخ مصر تلاش کند و با سماجت اسمش را در دبیرستان بنویسد و حالا قرار است هم کلاسی و هم مدرسه ای آنها شود. می گفتند دختره جلف حتمن به این خاطر به دبیرستان پسرها آمده که لوندی و عشوه گری کند. یکی از پسرها گفت اگر این دختره فقط در یک درس نمره مردود بگیرد، قسم می خورد جلو چشم همه او را لت و پار کند. به مخیله هیچ کدامشان نمی رسید این دختری که جرات کرده است و مبارزه تا اولین زنی در مصر باشد که وارد دبیرستان می شود، همین دختر ریز جثه آرامی است که با برادرش انتهای تراموا نشسته است."
می توان مدعی شد که آموزش و سوادآموزی زنان و دختران در مصر وام دار هیچ کس به اندازه "نبویا موسی"، دختر ریز جثه ای که مبارزه کرد تا سد حضور دختران در دبیرستان ها را بشکند، نیست. "نبویا موسی" در سال 1886 در روستایی در قسمت شرقی مصر متولد شد. پدر نظامی اش در دوران کودکی او در یک عملیات نظامی کشته شد و مادرش دست او و برادرش را گرفت و راهی قاهره شد تا برادرش بتواند درس بخواند. به برادرش اصرار کرد تا آنچه را که در مدرسه می آموزد به او نیز یاد دهد. قرآن را هم در خانه می خواند و به شیوه خود تفسیر می کرد. در سال 1903 که دبستان دخترانه عباس در قاهره باز شد، راهی این مدرسه شد و دوران ابتدایی را خیلی زود با موفقیت پشت سرگذاشت.
" اگر این موضوع که رفته ای و اسم خودت را در تربیت معلم نوشته ای حقیقت دارد، از همین لحظه رابطه مادر و فرزندی ما تمام شده و تو را عاق می کنم." این جمله را مادرش روزی که فهمید او در دوره سه ساله تربیت معلم نام نویسی کرده است به زبان آورد و نبویا محکم ایستاد و گفت:"بسیار خوب! من این دوره را طی خواهم کرد و اگر بخواهی مانع من شوی خرح زندگی و تحصیلم را از مستمری پدرم خواهم پرداخت."
دوره سه ساله تربیت معلم را گذراند و به مدرسه ابتدایی عباس بازگشت؛ این بار در کسوت معلم. خیلی زود متوجه نابرابری دستمزد بین معلمان زن و مرد شد. دستمزد معلم های مرد تقریبن دوبرابر زنان بود. شروع به اعتراض کرد؛ می گفت دولت با ما زنان درست همان رفتاری را دارد که موقع تقسیم ارث به کار می برد و ما را نیمه محسوب می کند. می گفت ما زنان هم مثل معلم های مرد دوره سه ساله را گذرانده ایم و درست به همان میزان ساعت تدریس می کنیم. شروع به نوشتن نامه به وزارت آموزش و نوشتن در این باره در روزنامه ها کرد. بالاخره وزارت آموزش برای آرام کردن او گفت دلیل آنکه دستمزد معلم های مرد تقریبن دوبرابر زنها است، به این خاطر است که آنها دوره دبیرستان را هم طی کرده اند. امری که در مورد زنان مصداق ندارد.
وزارت آموزش چه نادرست فکر کرده بود که با این توضیح " نبویا موسی" آرام می نشیند و دست از اعتراض بر می دارد! عزمش را جزم کرد تا وارد دبیرستان شود، به همه مقامات نامه نوشت، هر روز به وزارت آموزش رفت و آنقدر پیگیری کرد تا بالاخره به او اجازه دادند در یک دبیرستان پسرانه نزدیک به محل زندگی اش نام نویسی کند؛ او سد ورود زنان به دبیرستان را شکست. بعد از گذراندن دوران دبیرستان، به او دستمزدی برابر معلم های مرد پرداختند و اولین زن مصری شد که در قبال کار مساوی با مردان، دستمزد برابر نیز دریافت کرد.
در سال 1908 اولین دانشگاه مصر تاسیس شد و نبویا بار دیگر شروع به تلاش کرد تا وارد دانشگاه شود. این بار موفق نشد، اما از او به عنوان سخنران دعوت کردند تا در دانشگاه درس هایی را ارائه دهد. نام او انگار یا " اولین ها" گره خورده است، در یک اقدام جسورانه و غیر قابل انتظار از سال 1909 پوشیه را کنار گذاشت و اولین زن مصری شد که بدون نقاب در عرصه عمومی ظاهر شد و خیلی آرام استدلال کرد که در جامعه مصر نقاب مفهومی طبقاتی دارد و او نمی خواهد سلسله طبقاتی را سر کلاس درس بازتولید کند. اهمیت این اقدام او را وقتی می توان بهتر فهمید که بدانیم تازه در سال 1923 بود که فمینیست هایی چون "هدی شراوی" یا " ملک حیفنی نسیف" آرام آرام پوشیه و چادر را کنار گذاشتند.
نبویا صاحب امتیاز و مدیر مسئول نشریه با نام "مجله زنان جوان" نیز بود که عمده مباحث آن معطوف به برابری زن و مرد و لزوم استقلال اقتصادی و آموزش زنان بود. مقالات بسیاری هم درباره زنان و آموزش در روزنامه معروف "الاهرام" نوشت.در سال 1924 به سمت بازرس کل مدارس دخترانه مصر منصوب شد و چندین کتاب درباره مباحث آموزشی دختران، تحصیل دختران و یک رمان نیز نوشت. در بحبوحه جنبش استقلال مصر نیر مانیفستی با عنوان " زن و کار" را نوشت که بر دیدگاهی فمینیستی- ناسیونالیستی منطبق بود.
او هرگز ازدواج نکرد، معتقد بود در جامعه سنتی و مردسالاری همچون مصر ازدواج برای زنی چون او مانع و سد پیشرفت خواهد بود. اعتقاد راسخی به لزوم استقلال مالی زنان برای رسیده به برابری داشت و می گفت نمی توانیم انتظار داشتیم زنها به افرادی کنشگر، پویا و مفید در جامعه تبدیل شوند مگر اینکه نیرو انرژی خود را مصروف آموزش زنان و ترویج اسقلال مالی کنیم.او به دلیل سازماندهی و شرکت در یک تجمع علیه دولت مصر زندانی شد و مشاغل دولتی خویش را از دست داده و امتیاز نشریه اش نیز لغو شد. "نبویا موسی" در سال 1951 در سن شصت و پنج سالگی از دنیا رفت. جایی نوشته بود:
"مردها عادت دارند مدام از تفاوت میان زن و مرد صحبت کنند. آنقدر این کار را ادامه می دهند که انگار دارند درباره دو گونه متفاوت جانداران حرف می زنند. انگار یادمان می رود که انسان ها گونه ای از جانداران هستند که تحت قوانین طبیعت که برای هردو جنس برابر و یکسان است خلق شده اند. اگر این درست بود که برای مثال غریزه گربه نر با گربه ماده متفاوت است، می شد درباره انسان نر و ماده هم چنین ادعایی کرد. هیچ دانشمندی ادعا نکرده است که گربه ماده برای مثال میل به پریدن و بازی کردن دارد و گربه نر میل به موضوعات جدی و عقلانی! هیچ جانورشناس و دانشمندی ادعا نکرده است که سگ نر صادق و باهوش است و سگ ماده احمق! قضیه زن و مرد هم همین است. چه چیز باعث شده فکر کنید چون زن جثه ظریف تری دارد نیازمند و محتاج شما مردان است؟به هیچ وجه بیشتر از آنچه شما به زن نیاز دارید، به شما نیازمند نیست. یک زن می تواند همه کارها و وظایف یک مرد را انجام دهد..."
"پسرهای دبیرستانی محله های داراب الگمامیز و سبتیاه همه با تراموا به دبیرستان می رفتند. تراموای این مسیر محل نشستن برای زنهای تنها نداشت، به همین خاطر در همان اولین روز دبیرستان برادرم همراه من آمد. در انتهای تراموا بی صدا نشستیم تا توجه کسی به من جلب نشود. حرف های پسرها را اما می شنیدم، مثل تف تو صورتم پرتاب می شد. داشتند از این دختر جلف می گفتند؛ همین دختر خودنمایی که جرات کرده است برای اولین بار در تاریخ مصر تلاش کند و با سماجت اسمش را در دبیرستان بنویسد و حالا قرار است هم کلاسی و هم مدرسه ای آنها شود. می گفتند دختره جلف حتمن به این خاطر به دبیرستان پسرها آمده که لوندی و عشوه گری کند. یکی از پسرها گفت اگر این دختره فقط در یک درس نمره مردود بگیرد، قسم می خورد جلو چشم همه او را لت و پار کند. به مخیله هیچ کدامشان نمی رسید این دختری که جرات کرده است و مبارزه تا اولین زنی در مصر باشد که وارد دبیرستان می شود، همین دختر ریز جثه آرامی است که با برادرش انتهای تراموا نشسته است."
می توان مدعی شد که آموزش و سوادآموزی زنان و دختران در مصر وام دار هیچ کس به اندازه "نبویا موسی"، دختر ریز جثه ای که مبارزه کرد تا سد حضور دختران در دبیرستان ها را بشکند، نیست. "نبویا موسی" در سال 1886 در روستایی در قسمت شرقی مصر متولد شد. پدر نظامی اش در دوران کودکی او در یک عملیات نظامی کشته شد و مادرش دست او و برادرش را گرفت و راهی قاهره شد تا برادرش بتواند درس بخواند. به برادرش اصرار کرد تا آنچه را که در مدرسه می آموزد به او نیز یاد دهد. قرآن را هم در خانه می خواند و به شیوه خود تفسیر می کرد. در سال 1903 که دبستان دخترانه عباس در قاهره باز شد، راهی این مدرسه شد و دوران ابتدایی را خیلی زود با موفقیت پشت سرگذاشت.
" اگر این موضوع که رفته ای و اسم خودت را در تربیت معلم نوشته ای حقیقت دارد، از همین لحظه رابطه مادر و فرزندی ما تمام شده و تو را عاق می کنم." این جمله را مادرش روزی که فهمید او در دوره سه ساله تربیت معلم نام نویسی کرده است به زبان آورد و نبویا محکم ایستاد و گفت:"بسیار خوب! من این دوره را طی خواهم کرد و اگر بخواهی مانع من شوی خرح زندگی و تحصیلم را از مستمری پدرم خواهم پرداخت."
دوره سه ساله تربیت معلم را گذراند و به مدرسه ابتدایی عباس بازگشت؛ این بار در کسوت معلم. خیلی زود متوجه نابرابری دستمزد بین معلمان زن و مرد شد. دستمزد معلم های مرد تقریبن دوبرابر زنان بود. شروع به اعتراض کرد؛ می گفت دولت با ما زنان درست همان رفتاری را دارد که موقع تقسیم ارث به کار می برد و ما را نیمه محسوب می کند. می گفت ما زنان هم مثل معلم های مرد دوره سه ساله را گذرانده ایم و درست به همان میزان ساعت تدریس می کنیم. شروع به نوشتن نامه به وزارت آموزش و نوشتن در این باره در روزنامه ها کرد. بالاخره وزارت آموزش برای آرام کردن او گفت دلیل آنکه دستمزد معلم های مرد تقریبن دوبرابر زنها است، به این خاطر است که آنها دوره دبیرستان را هم طی کرده اند. امری که در مورد زنان مصداق ندارد.
وزارت آموزش چه نادرست فکر کرده بود که با این توضیح " نبویا موسی" آرام می نشیند و دست از اعتراض بر می دارد! عزمش را جزم کرد تا وارد دبیرستان شود، به همه مقامات نامه نوشت، هر روز به وزارت آموزش رفت و آنقدر پیگیری کرد تا بالاخره به او اجازه دادند در یک دبیرستان پسرانه نزدیک به محل زندگی اش نام نویسی کند؛ او سد ورود زنان به دبیرستان را شکست. بعد از گذراندن دوران دبیرستان، به او دستمزدی برابر معلم های مرد پرداختند و اولین زن مصری شد که در قبال کار مساوی با مردان، دستمزد برابر نیز دریافت کرد.
در سال 1908 اولین دانشگاه مصر تاسیس شد و نبویا بار دیگر شروع به تلاش کرد تا وارد دانشگاه شود. این بار موفق نشد، اما از او به عنوان سخنران دعوت کردند تا در دانشگاه درس هایی را ارائه دهد. نام او انگار یا " اولین ها" گره خورده است، در یک اقدام جسورانه و غیر قابل انتظار از سال 1909 پوشیه را کنار گذاشت و اولین زن مصری شد که بدون نقاب در عرصه عمومی ظاهر شد و خیلی آرام استدلال کرد که در جامعه مصر نقاب مفهومی طبقاتی دارد و او نمی خواهد سلسله طبقاتی را سر کلاس درس بازتولید کند. اهمیت این اقدام او را وقتی می توان بهتر فهمید که بدانیم تازه در سال 1923 بود که فمینیست هایی چون "هدی شراوی" یا " ملک حیفنی نسیف" آرام آرام پوشیه و چادر را کنار گذاشتند.
نبویا صاحب امتیاز و مدیر مسئول نشریه با نام "مجله زنان جوان" نیز بود که عمده مباحث آن معطوف به برابری زن و مرد و لزوم استقلال اقتصادی و آموزش زنان بود. مقالات بسیاری هم درباره زنان و آموزش در روزنامه معروف "الاهرام" نوشت.در سال 1924 به سمت بازرس کل مدارس دخترانه مصر منصوب شد و چندین کتاب درباره مباحث آموزشی دختران، تحصیل دختران و یک رمان نیز نوشت. در بحبوحه جنبش استقلال مصر نیر مانیفستی با عنوان " زن و کار" را نوشت که بر دیدگاهی فمینیستی- ناسیونالیستی منطبق بود.
او هرگز ازدواج نکرد، معتقد بود در جامعه سنتی و مردسالاری همچون مصر ازدواج برای زنی چون او مانع و سد پیشرفت خواهد بود. اعتقاد راسخی به لزوم استقلال مالی زنان برای رسیده به برابری داشت و می گفت نمی توانیم انتظار داشتیم زنها به افرادی کنشگر، پویا و مفید در جامعه تبدیل شوند مگر اینکه نیرو انرژی خود را مصروف آموزش زنان و ترویج اسقلال مالی کنیم.او به دلیل سازماندهی و شرکت در یک تجمع علیه دولت مصر زندانی شد و مشاغل دولتی خویش را از دست داده و امتیاز نشریه اش نیز لغو شد. "نبویا موسی" در سال 1951 در سن شصت و پنج سالگی از دنیا رفت. جایی نوشته بود:
"مردها عادت دارند مدام از تفاوت میان زن و مرد صحبت کنند. آنقدر این کار را ادامه می دهند که انگار دارند درباره دو گونه متفاوت جانداران حرف می زنند. انگار یادمان می رود که انسان ها گونه ای از جانداران هستند که تحت قوانین طبیعت که برای هردو جنس برابر و یکسان است خلق شده اند. اگر این درست بود که برای مثال غریزه گربه نر با گربه ماده متفاوت است، می شد درباره انسان نر و ماده هم چنین ادعایی کرد. هیچ دانشمندی ادعا نکرده است که گربه ماده برای مثال میل به پریدن و بازی کردن دارد و گربه نر میل به موضوعات جدی و عقلانی! هیچ جانورشناس و دانشمندی ادعا نکرده است که سگ نر صادق و باهوش است و سگ ماده احمق! قضیه زن و مرد هم همین است. چه چیز باعث شده فکر کنید چون زن جثه ظریف تری دارد نیازمند و محتاج شما مردان است؟به هیچ وجه بیشتر از آنچه شما به زن نیاز دارید، به شما نیازمند نیست. یک زن می تواند همه کارها و وظایف یک مرد را انجام دهد..."
Freitag, 18. Mai 2007
حداقلهايی برای تنظيم تعاملات با جامعه سياسی
کاوه مظفری
پنج شنبه 27 اردیبهشت 1386
در اين يادداشت، تلاش مي شود، با تفسيري «فمنيسيتي سوسياليستي» از مسيري که کمپين مي پيمايد، برداشتي از «اصول حداقلي» کمپين براي تنظيم تعاملات با جامعه سياسي ارائه گردد. به عبارت ديگر، در متن زير ابتدا ادعا مي شود که کمپين يک «برنامة اجتماعي» است که در فضاي عمل جنبش هاي اجتماعي يعني در جامعه مدني جريان دارد؛ و سپس تلاش مي شود تا به اين سوال پاسخ داده شود که اگر امکان و فرصتي براي تعامل با جامعه سياسي (دولت و احزاب)، در مسيري که کمپين مي پيمايد، فراهم آمد، بر اساس چه اصولي بايد تصميم گيري کرد.
آيا برقراري ارتباط و تعامل ميانِ کمپين يک ميليون امضاء و جامعه سياسي (احزاب و دولت) صحيح است؟ آيا کمپين مي تواند همزمان با جمع آوري يک ميليون امضاء با جناح هاي ميانه رو دولت وارد مذاکره شود؟ آيا ارتباط با احزاب اپوزوسيون دولت براي فشار وارد کردن به دولت به نفع کمپين است؟ در چه صورتي همکاري ميان کمپين و جامعه سياسي به استقلال کمپين صدمه نمي زند؟ اصول مبنايي که ضامن استقلال کمپين هستند، چيست؟ شکل و محتواي همکاري ميان کمپين و جامعه سياسي چگونه مي تواند باشد؟ ... يادداشت زير، تلاشي است در جهت انديشيدن، باز کردن و پرداختن به سوالاتي از اين دست، تا زمينه پاسخ هايي عملي فراهم شود. طرح واره اي از اين يادداشت در نشست 6ارديبهشت86 ارائه گرديد.
تکثر و گوناگوني کنشگراني که در کمپين يک ميليون امضاء فعاليت مي کنند، و همچنين ساختار شبکه اي تصميم گيري، برنامه ريزي و فعاليت هاي آن باعث شده است که هر کنشگر يا هر دسته اي از کنشگران بر اساس «تفسيري» که از برنامه کمپين دارند، در آن فعاليت نمايند. البته، اين تفاسيرِ متفاوتي که برآمده از تکثر و گوناگوني ميان کنشگران است، منجر به پراکنده شدن و ناهماهنگي در برنامه کمپين نمي شود؛ بلکه، دو عامل مهم، انسجام و اتحاد ميان کنشگران را براي ادامه همکاري در چارچوبي پويا حفظ مي کند. اولين عامل، توافق بر روي متونِ بيانيه و دفترچه کمپين است؛ و عامل دوم، مباحثة مستمر ميان کنشگران است که از طريقِ فرايندي دموکراتيک، به «اجماعي» در ميان تفاسير متفاوت دست مي يابند، ضمن اينکه به بازتعريف نقادانه و سازنده برنامه کمپين در جريان عمل نيز مي پردازند. در اين يادداشت، تلاش مي شود، با تفسيري «فمنيسيتي سوسياليستي» از مسيري که کمپين مي پيمايد، برداشتي از «اصول حداقلي» کمپين براي تنظيم تعاملات با جامعه سياسي ارائه گردد. به عبارت ديگر، در متن زير ابتدا ادعا مي شود که کمپين يک «برنامة اجتماعي» است که در فضاي عمل جنبش هاي اجتماعي يعني در جامعه مدني جريان دارد؛ و سپس تلاش مي شود تا به اين سوال پاسخ داده شود که اگر امکان و فرصتي براي تعامل با جامعه سياسي (دولت و احزاب)، در مسيري که کمپين مي پيمايد، فراهم آمد، بر اساس چه اصولي بايد تصميم گيري کرد. در واقع، در انتهاي اين يادداشت حداقل هاي برنامه کمپين به عنوان اصولِ بنيادين آن برجسته مي شود، که در صورت تضمين شدن بقاي اين اصول در بلندمدت مي توان با اطمينان از حفظ استقلال کمپين، تعاملي مفيد با جامعه سياسي برقرار نمود.
بر اساسِ رويکرد فمنيستي سوسياليستي، مناسبات تبعيض آميز جنسيتي که بر زنان تحميل مي شود، بر آمده از نظامي مردسالار است که ساختي است اساساً «اجتماعي»؛ به اين معني که، جايگاه نابرابر جنسيتي از منظر چنين رويکردي اساساً برخواسته از سطح اجتماعي، بويژه نهاد خانواده است. در واقع، روابط خانوادگي و جنسيتي، ساختار شخصيت افراد و چارچوب روابط متقابل نمادين را در سطح جامعه مدني تعيين مي کنند. از منظر چنين رويکردي، آنچه در سطح سياسي منعکس مي شود، تنها بخش هايي از نابرابري هاي جنسيتي است که به شکل سياسي تجلي مي يابد. به عبارت ديگر، موقعيت هاي نابرابر جنسيتي برآمده از مناسبات اجتماعي (فرهنگي و اقتصادي) در بطن جامعه مدني هستند، نه رقابت براي کسب قدرت در جامعه سياسي. چنين تفکيکي ميان امر اجتماعي و امر سياسي، و جستجوي ريشه هاي نابرابري جنسيتي در سطح اجتماعي، گرايشي «نظري» و جهت دار براي شناخت جامع تر واقعيت است. البته، علاوه بر اينکه قائل بودن به تمايز ميان امر سياسي و امر اجتماعي، تفکيکي نظري است؛ تفکيکي «روشي» نيز به حساب مي آيد که براي تدوين استراتژي و برنامه عمل لازم است. بدين ترتيب که، در جريان تدوين و اجراي برنامه هاي جمعي براي رسيدن به برابري جنسيتي، بايد به اقدام در جامعه مدني اولويت داده شود. يعني، اگر مسئله مورد نظر (يعني تغيير مناسبات جنسيتي)، امري اجتماعي است؛ بنابراين، برنامه اي که براي رسيدن به تغيير آن مسئله تدوين مي شود نيز بايد اجتماعي باشد.
بر اساس رويکرد فوق، فرايندي که تحت برنامة کمپين يک ميليون امضاء طي مي شود تا قوانيني جديد «تکوين» يابند، درون جامعه مدني جريان دارد. در واقع، پيش از آنکه از طريق بوروکراسي سياسي، قوانينِ کاغذي تغيير کنند، توده هاي مردم در بطن جامعه، و از درون خانواده ها، به اين اجماع و اتفاق نظر مي رسند که تکوينِ قوانينِ جديد اجتناب ناپذير است. به بيان ديگر، گفتمانِ کمپين اساساً در جامعه مدني است که توفق يافته و مستولي مي شود. بدين ترتيب، بحث تغيير قوانين لزوماً بحثي سياسي نيست، چراکه مجرا و مسيري که براي تغيير قوانين طي مي شود، از درون جامعه مدني مي گذرد. بعلاوه، تغيير يافتن اين قوانين منجر به کسب قدرتي سياسي براي هواداران کمپين نمي شود. به عبارت ديگر، ارتباط شبکه اي ميان داوطلبان کمپين با يکديگر و تماس آنها به صورتِ چهره به چهره با مردم و در مجموع روشي که به «تغيير از پايين» شهرت يافته، برنامه اي معطوف به کسب موقعيت و امتياز در جامعه سياسي نيست، بلکه جرياني اجتماعي است. در ادامه چنين تفسيري مي توان اين گونه استنباط کرد که مسيري که کمپين مي پيمايد دو ويژگي عمده دارد:
1) ساختن و ترويج ادبياتي بديل از نظر برابري خواهي جنسيتي در راستاي تکوين قراردادهاي اجتماعي جديد
2) شبکه سازي ميان کنشگران جنبش زنان.
اين دو ويژگي، پايه اي ترين و بنيادي ترين محور کمپين به حساب مي آيند، و تعيين کننده اصولِ حداقلي کمپين هستند. از اين رو، هر آنچه که علاوه بر اين مسير محوري از سوي هواداران متکثر و گوناگون کمپين اعلام گردد، صرفاً برداشت هايي «حداکثري» است که هر کنشگر يا هر دسته اي از کنشگران بر اساس نقطه عزيمت نظري خود چنين تفاسيري را مطرح مي سازند و البته براي به اجماع رساندن آن در شبکه کنشگران کمپين تلاش مي کنند.
در مجموع، بر اساس گرايشِ تفسيري اين يادداشت، آن چيزي که موجب اتحاد جمع متکثرِ کنشگران حول برنامه کمپين مي گردد، اصلِ حداقلي «تغيير از پائين» است که پيشتر بدان اشاره شد. اين اصل حداقلي که مميزه برنامه کمپين از ساير برنامه ها است، کمپين را در فضاي عمل جامعه مدني قرار مي دهد و آن را در چارچوب نظري «جنبش هاي اجتماعي» بررسي مي کند. به عبارت ديگر، برنامه جمعي کمپين يک ميليون امضاء موئلفه هاي مفهومي و نظري شناخته شدن به عنوان يک جنبش اجتماعي را دارد و مي توان، کمپين يک ميليون امضاء را فراتر از يک برنامه اجتماعي، به مثابة جنبشي اجتماعي قلمداد نمود. موئلفه هاي اصلي چنين تعريفي عبارتند از:
1) برآمدن و رشد يافتنِ اراده اي مدني و معطوف به عمل در مقابل مسئله نابرابري جنسيتي که خود برآمده از شکافي اجتماعي است.
2) هويت يابي و در نتيجه همبسته شدن کنشگرانِ کمپين يک ميليون امضاء بر اساس نگرشي فمنيستي حول محور مطالبات تصريح شده در بيانيه و دفترچه کمپين.
3) ساختار روابط شبکه اي و افقي تصميم گيري که مشخصه جنبش هاي اجتماعي است.
4) استفاده از روش و ابزارهاي «غير رسمي» براي رسيدن به نتيجه.
چهار ويژگي فوق، نه تنها کمپين را به عنوان جنبشي اجتماعي بازشناسي مي کند، بلکه نقاط متمايز آن را از ساير برنامه ها، و بويژه از برنامه هاي سياسي مشخص مي سازد. در نتيجه، از آنجايي که کمپين يک ميليون امضاء يک برنامه سياسي نيست، در برقراري ارتباط و تعامل با احزاب و دولت که برنامه هايي سياسي را تعقيب مي کنند، بايد ملاحظاتي را در نظر داشته باشد. در واقع، اين ملاحظات توجه به اصول حداقلي کمپين براي حفظ استقلال آن در بلندمدت است، يعني همان موئلفه هايي که کمپين را به عنوان جنبشي اجتماعي مي شناساند، که در دو سطح محتوايي و شکلي قابل طرح هستند:
در سطح محتوايي، مهمترين مسئله اي که در برقراري تعامل با جامعه سياسي بايد بدان توجه داشت، همان مسير از پائيني است که کمپين براي رسيدن به اهداف خود مي پيمايد. در واقع، تاکيد «جانبدارانه» بر اين مسير به عنوان اصلي حداقلي، خط کمپين را از بسياري برنامه هاي سياسي که در پي «تغيير از بالا» با روش هاي متعارف جامعه سياسي هستند، جدا مي سازد. به بيان ديگر، در تنظيم رابطه با هر بخشي از جامعه سياسي بايد به اين مسئله توجه داشت که برقراري تعامل و تنظيمِ همکاري با يک جريان سياسي (از اپوزوسيون گرفته تا جريان هاي متمايل به دولت) در تناقض با روح اصلي کمپين يعني تغيير از پائين نباشد. در حقيقت، اين ملاکِ محتوايي، همان توجه به محتواي ايدئولوژيکِ يک جريان سياسي است، از اين نظر که آن ايدئولوژي خاص با روح کمپين در تضاد نباشد. بدين ترتيب، بسياري از جريان هاي سياسي که به هيچ وجه معتقد به امکان تغيير از بطن جامعه مدني نيستند با اين ملاک کنار مي روند و تنها بخش هايي از جامعه سياسي باقي مي مانند که بر «تغيير» مناسبات اجتماعي از پائين تاکيد دارند. و البته اين تاکيد نبايد توجيهي براي استفاده سياسي از مسئله جنبش هاي اجتماعي به منزله «اهرم فشاري از پائين» باشد تا سياستمداران در بالا به چانه زني بپردازند، بلکه به معني پذيرفتن اين نظر است که تغييرات «پايدار» اجتماعي اساساً در بطن جامعه مدني رقم مي خورد و اگر قرار است بديلي مترقي ساخته شود، اين بديل از پائين تکوين مي يابد.
پيامدهاي اين اصل محتوايي، نکاتي ديگر است که در سطح شکلي دسته بندي مي شود و در واقع، اين نکات «تبعاتِ عملي» همان مسير از پائين کمپين به عنوان جنبشي اجتماعي است. در سطح شکلي، سه موضوع براي تنظيم رابطه بايد بررسي گردد و جواب هاي عملي براي هر موقعيت خاصي براي آن ها انديشیده شود:
نخستين موضوع، تفاوتِ ساختار سازماني و رهبري در يک نهاد سياسي با يک جنبش اجتماعي است. ساختارِ سازماني رايج در جامعه سياسي اساساً به صورت هرمي شکل و تمرکزگرا است. بدين معني که چه در دولت و چه احزاب سياسي، روابط سازماني کاملاً عمودي تنظيم شده است و دستورات از بالا به کادرها ابلاغ مي شود، و حتي اگر اصول دموکراتيک در جابجايي مقامهاي صاحب قدرت رعايت شود، باز در نهايت جريان تصميم گيري متمرکز بوده و حول محور رهبري يگانه اي رقم مي خورد. در مقابل در جنبش هاي اجتماعي، تصميم گيري ها و اقدامات در درون شبکه اي افقي از کنشگران مشخص مي شود و حتي اگر گروه يا دسته اي از کنشگران به دليل تخصص يا سابقه در موقعيت هايي موثرتر قرار دارند، در نهايت مکانيزم تصميم سازي به سمت سب «اجماع» کنشگران تمايل دارد. نتيجه چنين خصوصيتي اين است که «رهبري متمرکزي» در يک جنبش اجتماعي به مانند کمپين يک ميليون امضاء قابل تشخيص نيست. اگرچه به دليل رقابت ميان گرايش هاي گوناگون ممکن است، طيف يا طيف هايي بتوانند در مقاطعي بر ديگر طيف ها هژموني يابند؛ اما رقابت براي کسب هژموني همواره روابط را در سطحي افقي نگه مي دارد. توجه به اين تفاوت در تنظيم تعامل با جامعه سياسي مسئله مهمي است.
چراکه جامعه سياسي عادت دارد بر سر ميز مذاکره با نماينده يا رهبري از سوي طرف مقابل مواجه شود، اما از آنجايي که يک جنبش اجتماعي نمي تواند رهبر يا نماينده اي واجد اختيار تام داشته باشد که بتوان با او وارد مذاکره شد، لذا تنها مي توان با بخش يا گروهي از يک جنبش وارد همکاري شد، نه با کليت آن. در حقيقت، جريان هاي سياسي بايد بياموزند که براي مذاکره و در نهايت همکاري با يک جنبش اجتماعي، تنها مي توانند با بخشي از آن ارتباط برقرار کنند. کنشگران جنبش هاي اجتماعي از جمله کمپين نيز بايد به اين امر توجه داشته باشند و در طراحي برنامه هاي مشترک بايد اين مسئله را لحاظ کنند.
دومين موضوع، تفاوتِ صورتبندي نظري، هويتي و ايدئولوژيک در يک جنبش اجتماعي با يک نهاد سياسي است. فارغ از محتواي هر ايدئولوژي يا هويتي – که لزوماًً ميان احزاب و جنبش ها يکسان نيست – صورتبندي و شکلِ ساخته شدن ايدئولوژي و هويت ها متفاوت است. عموماً چارچوب ايدئولوژيک در احزاب سياسي بسيار سفت و سخت است، حتي اگر امکان تغيير وجود داشته باشد اين تغيير مجدداً به ساخته شدن دستورالعملي ايدئولوژيک منجر مي شود. اگرچه، ادعا مي شود که پيوند ميان اعضاء و کادرهاي يک حزب سياسي ناشي از ايدئولوژي مشترکِ اين افراد است، اما ساختار روابط بوروکراتيک در درون احزاب اين خصوصيت را در طول زمان کمرنگ مي سازد و اعضاي يک حزب سياسي بيشتر بر اساس موقعت و جايگاهي که در هرمِ سازماني حزب دارند به هم متصل مي شوند. در مقابل، در جنبش هاي اجتماعي، به مانند کمپين يک ميليون امضاء، آن چيزي که مجموعه هويت و عقايد کنشگران را تشکل مي دهد، دايره اي پويا از انديشه ها و نظرات است که حول محوري ويژه همبسته شده اند. در واقع، هويت و ايدئولوژي کنشگران يک جنبش اجتماعي بر اساس دستورالعمل هاي ثابت تنظيم نمي شود و سياليت بسيار بالايي از نظر رشد هويت ها در ميان آنها برقرار است. پيامد اينگونه هويت يابي، شکل گيري همبستگي، انسجام و احساسات مشترک ميان کنشگران بر اساس هويتي مشابه است که در جريان عمل جمعي ساخته مي شود. در مجموع، تفاوت عمده اي از نظر شکل هويت يابي و در نهايت موئلفه هاي همبستگي ميان يک جنبش اجتماعي و يک نهاد سياسي وجود دارد که اين موضوع نيز در تعاملات مشترک ميان احزاب و جنبش ها، تمهيداتي را مي طلبد. کادرهاي يک حزب سياسي انتظار دارند که با هويتي يکدست و ايدئولوژيک در مواجهه با ديگر جريان هاي روبرو شوند، اما اين انتظار آنها در مواجهه با يک جنبش اجتماعي برآورده نمي شود. چراکه، صرفاً اين احتمال وجود دارد که بخش يا گروهي خاص از درون يک جنبش بتوانند مشابهتِ ايدئولوژيک خاصي با يک حزب سياسي پيدا کنند و به سمت تعاملات مشترک گرايش يابند، نه لزوماً تمام بخش هاي يک جنبش.
سومين موضوع، تفاوت در ابزاري است که از طرف نهادهاي سياسي و جنبش هاي اجتماعي بکار مي رود. ابزار متعارف سياسي از لابي هاي پارلماني، و شرکت در انتخابات گرفته تا تظاهرات خياباني و حتي مبارزه مسلحانه، در مجموع ابزاري هستند که براي کسب قدرت سياسي صيغل خورده اند و بيشتر متناسب با مجادلات سياسي رواج دارند. بطوريکه، بخش مسالمت آميز اين ابزار، رسمي و نهادي شده هستند و در چارچوب نهادهاي موجود يک نظم سياسي به عنوان روش هاي متعارف رقابت و مبارزه هاي سياسي کاربرد دارند. اما، ويژگي اصلي اين ابزار، جهت گيري نهايي آنها به سمت نخبگان در «بالا» است. به صورتي که بسياري از نتايج نهايي استفاده از اين ابزار نهايتاً در «بالا» تعيين مي شود و سپس تغيير از بالا به پائين تحميل مي شود. در مقابل، ابزاري که جنبش هاي اجتماعي استفاده مي کنند، معطوف به توده مردم و جامعه مدني است و حتي اگر شباهت هايي مثلاً با برخي اقداماتِ خياباني جريان هاي سياسي وجود داشته باشد، تفاوت عمده در اينجاست که استفاده از يک ابزار سياسي با هدفِ کسب قدرت در بالا و در نهايت تغيير مناسبات در بالا نيست، بلکه هدف «ترويجِ» خواستِ تغيير در پائين و نهايتاً حادث شدن تغيير و زاده شدن بديلي جديد در بطن جامعه است. در مجموع، ممکن است ابزارهاي مشترکي هم از سوي جنبش ها و هم احزاب مورد استفاده قرار گيرند، اما مسئله جهت گيري اين استفاده است. بدين ترتب، مي توان ميان يک جنبش اجتماعي مانند کمپين يک ميليون امضاء که با ابزار ارتباط چهره به چهره پيش مي رود و يک حزب سياسي که از ابزارهاي سياسي (از لابي گرفته تا تظاهرات) بهره مي گيرد، همکاري هايي تعريف نمود، به شرط آنکه به روش اصلي کمپين ضربه وارد نشود. يعني، مي توان از ابزاري سياسي براي پيشبرد مطالبات يک جنبش اجتماعي بهره جست، به شرط آنکه در بلندمدت اين ابزار به جاي ابزار اصلي جنبش ننشيند، و جنبش را از هدف خود منحرف نسازد.
در مجموع، از برآيند اصولي که ذکر شد مي توان اينگونه استنباط کرد که اگر تعاملي ميان کمپين يک ميليون امضاء با يک جريان سياسي مدنظر باشد، اين تعامل زماني موفق خواهد بود که «کوتاه مدت، بخشي و با هدفي اجتماعي» تنظيم شود، تا ضمن حفظ استقلال کمپين از طريق رعايت اصول حداقلي آن بتواند به ترويج برنامة کمپين ياري رساند. به بيان ديگر، آن زماني مي توان از فرصت هايي سياسي و برخي اهرم هاي سياسي براي هدفي اجتماعي (مثلاً ترويج هرچه بيشتر کمپين) استفاده کرد، که فرصت/ابزار سياسي در بلندمدت به هدف تبديل نشود. از اين منظر، حتي فراتر از ارتباط و همکاري، مي توان به ائتلاف هايي کوتاه مدت نيز ميان کمپين و جريان هاي سياسي همسو انديشيد، اما به شرطِ رعايت اصول حداقلي کمپين، يعني همان «حرکت از پائين». و نکته ديگري که در برقراري تعامل با جامعه سياسي حائز اهميت به نظر مي رسد، تلاش براي دستيابي به تحليل جامع از ساخت فرصت هاي سياسي و رقابت هاي سياسي در هر مقطع زماني است، تا بتوان از فرصت هاي پيش آمده استفاده کرده و از دامِ تهديدها فاصله گرفت.
در پايان، تذکر اين نکته ضروري است که اين يادداشت به مصاديق خاصي اشاره ندارد و صرفاً تلاشي است براي شناخت اصول حداقليِ مسيري که در کمپين مي پيمائيم.
Donnerstag, 10. Mai 2007
احزاب و استقلال کمپین
زهره اسدپور
پنج شنبه 20 اردیبهشت 1386
تغییر قوانین اگر در ادامه ی آگاهی و خواست اقشار وسیع مردم بدست نیاید ، اگر از مسیر لابی های سیاسی و مصلحت اندیشی های حکومتی حاصل شود بسیار ناپایدار است و به سادگی ممکن است همین مصلحت اندیشی ها و لابی های سیاسی زمانی دیگر چیزی دیگر را اقتضا کند، چیزی که مغایر حقوق زنان باشد.
ارتباط کمپین با احزاب سیاسی یا حکومت ، بسیار متاثر از تاثیر این ارتباط بر پیگیری اهداف کمپین است. به بیانی دیگر در صورتی می توان ارتباط کمپین با احزاب رسمی یا حکومت یا هر آنچه که نسبت به کمپین بیرونی تلقی می شود را توصیه نمود که تاثیری مثبت در پیگیری اهداف کمپین داشته باشد و در غیر اینصورت باید از آنان اجتناب نمود.
من معتقدم کمپین دو هدف عمده را دنبال می کند ، اول تجمیع خواست عمومی تغییر ، برای دستیابی به این هدف است که کمپین شیوه ارتقای آگاهی و آموزش چهره به چهره را بر می گزیند . شیوه ای که به مدد آن اعضای کمپین به میان توده ها می روند ، با مردم به گفت و گو می نشینند و در رابطه ای دو سویه نه تنها به توده ها درباره قوانین و اثرات آن می آموزند بلکه خود نیز به درکی بی واسطه از نیازها و خواست های توده ها دست می یابند ، به زبان مشترکی بین خود و توده ها ، زبانی که می تواند پلی باشد میان دو اقلیم اغلب جدای روشنفکران و مردم ، این " کار آموزی " گرانقدر فعالین بالفعل و بالقوه زنان است که در ادامه یک رابطه همدلانه میان داوطلب و هر عضوی از جامعه به کسب امضاء برای تغییر در قوانین ضد زن منجر می شود.
و اینجاست که جمع آوری" امضاء" نشانه " خواست عمومی تغییر " می شود و این تجمیع خواست عمومی تغییر قطعا تاثیر خود را در تغییر بیش و کم قوانین خواهد گذاشت.
تغییر قوانین ضد زن به خودی خود ، هدف کمپین نیست و نباید باشد . تغییر قوانین " نتیجه " جمع آوری یک میلیون امضاء است ، نتیجه ای که کمپین کم و بیش به آن منجر خواهد شد.
تغییر قوانین اگر در ادامه ی آگاهی و خواست اقشار وسیع مردم بدست نیاید ، اگر از مسیر لابی های سیاسی و مصلحت اندیشی های حکومتی حاصل شود بسیار ناپایدار است و به سادگی ممکن است همین مصلحت اندیشی ها و لابی های سیاسی زمانی دیگر چیزی دیگر را اقتضا کند . چیزی که مغایر حقوق زنان باشد.
به یاد بیاوریم قانون حمایت از خانواده که دستاورد تلاش و خواست مردم برای تغییر قوانین نبود پس از پیروزی اانقلاب حتی پیش از تصویب قانون اساسی لغو شد بی آنکه اعتراضات وسیع مردمی را برانگیزد و یا شاهدیم که چگونه پس از سرنگونی صدام قوانین ضد زن جای قوانین مترقی تر را گرفته اند.
از سویی دیگر فعالین زنان اصولا نمی توانند به تغییر قوانین ضد زن جز گامی بسیار ضروری اما کوچک بنگرند . حتی پس از برابری قانونی مسیری طولانی تا دستیابی به برابری زن و مرد باقیست ،مسیری که تنها در همبستگی با دیگر جنبشهای اجتماعی طی خواهد شد, مسیری که پیمودن صحیح آن به شیوه عمل ما در کمپین به شدت وابسته است و اینجاست که دومین هدف کمپین رخ می نماید و آن بستر سازی برای بالندگی جنبش زنان است.
کمپین به عنوان بزرگترین فرایندی که در درون جنبش زنان ایران شکل گرفته و به جامعه عرضه شده است ، در مدتی کوتاه توانست فعالین زنان در کل کشور را در ارتباطی ارگانیک با یکدیگر قرار دهد و فرصتی باشد برای طرح بحث های ضروری جنبش زنان و نقد و اصلاح جنبش در کلیتی به هم پیوسته ، که حتی اگر در بخش های مختلف آن اختلاف نظر های اساسی نیز وجود داشته باشد ( که دارد ) اما اکنون دیگر از هم بی خبر نیستند و کمپین فرصتی است برای طرح صریح تر آرا و نظرات طیف های مختلف جنبش زنان و آشکار تر شدن صف بندی های فکری جنبش ، و طبعا پویا تر شدن آن.
کمپین وسیله ای شده است برای به هم پیوستن محفل های کوچک فعالان زنان به یکدیگر و قطعا از دل این ارتباط ارگانیک و فضایی که در پرتو کمپین برای طرح بحث های ضروری جنبش فراهم آمده است ، جنبش گامی بلند به پیش بر خواهد داشت.
اینجاست که به نظر من ایجاد و حفظ این ارتباط ارگانیک ، و این فضایی که برای طرح بحث ها و نقد ها فراهم آمده است ، دومین هدف کمپین است که به لحاظ تاثیری که در کل مسیر جنبش زنان خواهد داشت بسیار مهم و با ارزش است.
حال اگر ما برای کمپین این دو هدف را قائل باشیم ( تجمیع خواست عمومی تغییر و بستر سازی برای بالندگی جنبش زنان ) ارتباط با احزاب سیاسی رسمی و یا حکومت چه تاثیری در دستیابی کمپین به این دو هدف خواهد داشت ؟
به نظر می رسد هرگونه نزدیکی با حکومت یا احزاب سیاسی رسمی در راه دستیابی به این دو هدف موانع جدی ایجاد می کند.
در جامعه ای با ساختار سیاسی بسته و جامعه مدنی ضعیفی چون ایران ، که احزاب واقعی ای که واسط میان مردم و حکومت باشند وجود ندارد ، در چنین جوامعی که احزاب بیشتر به باندهای سیاسی شبیه اند تا حزبی سیاسی با سازمان و ساختار روشن و آشکار ، نگاه ابزاری احزاب به جنبش های اجتماعی و هر حرکت مستقلی بسیار شدید است.
یکی از بزرگترین مثال ها در این مورد نگاه ابزاری اصلاح طلبان به جنبش دانشجویی است ، به یاد داریم که در دوره اصلاحات مادام که جنبش دانشجویی همچون پیاده نظام اصلاحات عمل می کرد ، بسیار مورد تقدیر بود اما زمانی که به نقد اصلاح طلبان پرداخت ، بزرگان اصلاحات ناگهان به یاد آوردند که دانشجویان بسیار جوانند و کم مطالعه و باید به مطالعه بپردازند و آنها را چه به سیاست!
این نگاه ابزاری که خطر مداوم سوء استفاده از جنبش های اجتماعی را در پی دارد به همراه نبود رسانه های آزاد و یا ساز و کارهایی که بتوان در سطحی وسیع و علنی به آسیب شناسی جنبش های اجتماعی و احزاب سیاسی پرداخت بیش از پیش نزدیکی به احزاب سیاسی را خطرناک می سازد و به شکلی اولی تر هر گونه خوش بینی در نزدیکی کمپین به احزاب را منتفی می سازد.
ممکن است لابی های سیاسی با احزاب یا حکومت دستیابی به تغییر قوانین را تسهیل کند ، اما این قوانین تغییر یافته اگر بر اثر تجمیع خواست عمومی تغییر نباشد ، چندان قابل اتکا نیستند . در واقع نزدیکی به احزاب سیاسی رسمی یا حکومت و وسوسه تغییر احیانا سریعتر یا سهلتر قوانین ، به سادگی ، نگاه به توده ها در کمپین را تضعیف ساخته و در حاشیه قرار میدهد.
از سوی دیگر این ارتباط در شرایطی که جامعه مدنی در ایران هنوز بسیار آسیب پذیر و ضعیف است ، به قبضه کردن کمپین منجر خواهد شد و طبیعتا وقتی کمپین به بهانه تغییر قوانین ،دستاویزی در چانه زنی های سیاسی احزاب شود ، دیگر از این ارتباط نوپای ارگانیک فعالان زنان و یا طرح بحث های تئوریک و نقد و نظرها در فضایی که کمپین ایجاد می کند خبری نخواهد بود.
با این اوصاف به نظر می رسد هرگونه نزدیکی به حاکمیت یا احزاب رسمی در خوشبینانه ترین حالت به تضعیف کمپین در پیگیری اهداف خود و در واقع بینانه ترین حالت به عقیم شدن حرکتی که می تواند آثار و نتایج پر ارزشی داشته باشد بینجامد.
Abonnieren
Posts (Atom)